دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

یه جمله رو قبلا نوشته بودم و خیلی بش اعتقاد داشتم. هنوزم بش اعتقاد دارم و تمام تلاشم رو می‌کنم که رعایتش کنم. امشب خیلی دوست داشتم به چشم‌های اون آدم زل بزنم و این جمله رو بش بگم. ولی حیف که نمی‌شد، حیف...


پ ن : این پست یه نوع ثبت بود برای خودم

پ ن : ای‌کاش نجات بچه‌های آتش‌نشان همین امشب تموم شه


این روزها وقتی یه چیزی باعث میشه یاد گذشته بیوفتم، دو قطره اشک میریزم و بعد تلاش و تلاش و تلاش واسه اینکه سعی نکنم به گذشته فکر کنم. سعی نکنم چیزی یادم بیاد از اون روزای خاک خورده. و می‌دونم بیهوده‌ترین کار تلاش برای فکر نکردن به گذشته‌اس!

چون من در اون لحظه ممکنه بتونم ذهنمو منحرف کنم و بیخیال فکر کردن به گذشته بشم ولی مطمئنا ذهنم بیخیال نمیشه و بیشتر و بیشتر میگرده دنبال نشونه‌هایی که منو یاد گذشته بندازن و باعث بشن من دوباره توی این چرخه بیوفتم :|

پرت شده بودم به ۷-۸ سال پیش، حتی بیشتر، ۹-۱۰ سال پیش


پ ن : شاید این پست موقت باشه.


وقتی یه نفر از رانندگیم تعریف کنه


منظورم از این تعریف کردن‌های الکی نیست! از اونا که وقتی به مامانم میگم نترسه، الکی ازم تعریف می‌کنه تا بگه نترسیده رو نمیگم. یا از اون تعریف کردن‌ها که مادربزرگم وقتی داره پشت سر هم ذکر میگه و صدقه می‌اندازه که مبادا تصادف بکنم رو هم نمیگم:| همچنین از اونا که بابام وقتی یه مهمون رو سوار کردیم و میخواد ترس مهمون‌ها رو از بین ببره رو هم نمیگم :| (ترس این دوستان ساختگیه! یعنی اتفاق خارجی ترسناکی وجود نداره، اونا از اتفاقی می‌ترسن که خودشون تصورش میکنن و بش پر و بال میدن و احتمال رخ دادنش کمه و یا احتمال رخ دادنش به همون میزانیه که توی موقعیت‌های دیگه ممکنه رخ بده، موقعیت‌هایی که اتفاقا توشون اصلا نمی‌ترسن مثل موقعیت رانندگی افراد میانسال و بعد از آن!!!)


تعریف کردن واقعی منظورمه. از اونا که فقط و فقط یه نفر بلده :)


پ ن : من از اون دخترهایی هستم که اگه ببینن یکی داره پشت فرمون به جنسیتشون نگاه می‌کنه و پشت سر هم برچسب بشون میزنه زود عصبانی میشن. از اون دخترها که بعضی وقت‌ها کارایی می‌کنن تا به بقیه ثابت کنن این فکراشون درباره رانندگی خانوما الکیه و در عین حال خیلی هم زشته :/


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها



لاک زدن


همینقدر ساده، همینقدر کوچیک، ولی بی نهایت انرژی‌ زا!


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها


با سر و صدای اهل خونه از خواب بیدار میشی. به خودت میگی من نباید بیدار می‌شدم، من نباید با سر و صدای کسی از خواب بیدار می‌شدم!

به زور سعی می‌کنی دوباره بخوابی. سرت رو بیشتر فرو می‌کنی توی بالشت. پتو رو محکم‌تر می‌پیچونی به خودت. چشماتو محکم تر می‌بندی و به زور به خوابی که قبل از این می‌دیدی فکر می‌کنی و سعی می‌کنی تصور کنی که به خواب رفتی!

ولی بعد از همه‌ی این‌ها تو می‌مونی و سردردی که به زور می‌خواد خودش رو به تو تحمیل کنه!

به این میگن لجبازی با خود، به وسیله‌ی محرک بیرونی!!!!


فقط یه سوال ذهنمو درگیر کرده.

اینکه فوت آیت‌الله هاشمی رفسنجانی می‌تونه زمانه رو به زمانه‌ی قبل از فوت ایشون و زمانه‌ی بعد از فوت ایشون تقسیم کنه؟

همین‌قدر پررنگ؟


خیلی اتفاقی پیدا کردن یه وبلاگ خوب!


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها

نباید از دیگران توقع داشته باشم که منو با اون متری که دوست ندارم متر نکنن و با اون عینک به من نگاه نکنن، تا زمانی که خودم دنیا رو با همون متری متر می‌کنم (یا متر می‌کردم) که اونا الان دارن ازش استفاده می‌کنن !!!


پ ن : امیدوارم ساختار جمله درست بوده باشه!!!


تماشا کردن فیلم توی تاریکی اتاق و نیمه شب یا بامداد!!


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها



پیدا کردن نکات بامزه توی عکس‌های قدیمی


پ ن : یعنی مثلا وقتی چند نفری که حالا یا خانواده هستین یا فامیل و نشستین دارین عکسای آلبوم‌های قدیمی‌تون رو مرور می‌کنین، با دقت کردن توی چندتا عکس چیزایی رو ببینین که توی این همه سال ندیدین(!) و واقعا چیزایی هست که ما این همه سال با دیدن عکس‌ها ندیدیمشون و بشون دقت نکردیم و حالا با پیدا کردنشون قاه قاه میخندیم!

که البته این خندیدن، مسخره کردن نیست... ما به خودمون میخندیم...


پ ن : عکسهای بچگی من و برادرم پر از این سوژه‌هاست!


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها