دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۳۰ مطلب با موضوع «دلخوشی‌های کوچک زندگیِ من» ثبت شده است

خیلی  دلم میخواد اینجا از احوالم بنویسم. هم برای الان که بار از روی دوشم برمی‌داره این نوشتن و ذهنم سبک میشه. هم برای بعدا که می خونم و می‌فهمم چه حس و حالی داشتم.

دریافت کد تخفیف خوب...
البته که این موضوع هم دلخوشیه کوچک زندگیه، هم نابود کننده زندگی :دی

پ ن : توضیحات این سری پست‌ها

کتابی که مدت‌ها دنبالش بودی رو پیدا کنی. بخری. با ولع بخونی. بعدشم بگی:«آخیش... خوندمش... همچین کتاب خوبی هم نبود... ولی این کتاب رو نخونده از دنیا نمیرم...»

این یکی از دلخوشی‌های کوچک زندگی منه که این مدت درگیرش بودم.


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها


پیدا کردن جای پارک تو منطقه‌‌ی شلوغ.
اگه نیازی به پارک دوبل نباشه که چه بهتر.
اگه نزدیک به جایی که میخوای بری باشه چه بهترتر.
اگه احتیاج به پارک دوبل باشه ولی خیابون خلوت باشه تا با آرامش پارک کنی هم قبوله.
من واقعا هر بار که مرکز شهر میرم و ماشین می‌برم، با پیدا کردن جای پارک یه جون به جونام اضافه میشه.

پ ن : توضیحات این سری پست‌ها

لذت کشف و پیدا کردن یه پادکست باحال. 

مخصوصا اگه جدید باشه.


پ ن : توضیحات این سری پست‌ها

پیدا کردن بوک مارک فراموش شده از لایه کتابی که مدت‌هاست بهش دست نزدی همونقدر شیرینه که پیدا کردن پول از جیب لباسی که مدتهاست توی کمده.


خیلی وقت بود تو موضوع دلخوشی‌ها چیزی ننوشته بودم و نمی‌دونم چرا هنوز نگهش داشتم!

ولی با این حال :

پ ن : توضیحات این سری پست‌ها

پسره لباش مشکی تنش بود، خودش تنهایی با یه سینی توی دستش که توی سینی هم فقط یدونه لیوان شربت بود کنار خیابون ایستاده بود. ۹-۱۰ ساله. من با ذوق تمام وایسادم کنارش شربت بخورم و خوشحال بودم حقیقتا. وروجکِ خنده‌رو میگه میشه به ایستگاهمون کمک کنید؟ وروجکِ درونم جواب میده چه کمکی؟ اونم میگه کمک پولی ^_^  میگم وایسا بزنم بغل. میگه پول نداریم شکر بخریم برای ایستگاهمون :))

نگاه کردم دیدم مامانش اونور نشسته رو صندلی. یه دختربچه و پسرک ۱۱-۱۲ ساله‌ام با منقل اسپند دود خاموش شده‌شون ور میرن تا شاید بردارن ببرن خونه. کمک پولی(^_^) رو که بش دادم چونان آهو جست و با بپر بپر رفت پیش مامانش و شاید خوشحال از نتیجه آخرین شربت.

تا خونه صدبار تو دلم قربون ایستگاه صلواتیشون و اینکار کوچولوشون رفتم :)) عاشق این کارای بزرگونه بچه‌هام من. اعتماد به نفسشون اندازه یا دنیا بالا میره اگه فیدبک مثبت ببینن.


پ ن : میره تو دسته دلخوشی‌ها. با عنوان‌ «چایی/شربت/شیرینی/... خوردن از یه ایستگاه صلواتی کاملا بچگونه»

پ ن : توضیحات این سری پست‌ها

امروز رادیو‌ رو روشن کردم.

رادیو فرهنگ

اسم برنامه: رادیو کتاب

موضوع یکشنبه‌ها: کتاب و کودک

دلم غننننج رفت. مُردم براشون :)

دو تا مهمون داشتن، دو تا دختر ۹ و ۱۰ ساله. اومدن برامون کتاب خوندن. یه جاشم یه دختربچه دیگه برامون اخبار گفت. ضعف کردم از ذوق :))

سرچ کردم. برنامه‌شون شنبه تا پنج‌شنبه ساعت ۱۹ تا ۲۱ هست. یکشنبه‌هام موضوع کتاب و کودک. یادم باشه گوش بدم :))


پ‌ن : دلخوشیش به گوش دادن صدای بچه‌ها از تو رادیوست :)

پ‌ ن : توضیحات این سری پست‌ها

وقتی بعد از این همه ساعت کار برمیگردی خونه، هوا هنوز روشن باشه.


پ ن: اینو یه جایی خونده بودم البته و دیدم عه آره دلخوشی منم هست
پ‌ ن : توضیحات این سری پست‌ها

هیچوقت دقت نکرده بودم ولی واقعا یکی از دلخوشی‌های کوچک زندگی من اینه که طرح زوج و فرد از درب منازل یا حتی شدیدتر از اون اعمال بشه، حالا به هر دلیلی... انقده خوش می‌گذره ترافیک سبک :))


مثلا همین امروز (که نمی‌دونم طرح زود و فرد بود یا نه، ولی خیابونا طرح بودنو نشون می‌دادن) دیر از خواب بیدار شدم، با آرامش هر روزه ولی با آرامش درونی آماده شدم. حتی دیر هم از خونه بیرون زدم. و سوار اتوبوس شدم، و وقتی دیدم راننده این اتوبوسه همونیه که همیشه مثل لاک‌پشت میره و اتوبوسهای پشت سریمون ازمون سبقت می‌گیرن٬ با خونسردی پیاده شدم. تاکسی سوار شدم و زودتر از همیشه رسیدم به مقصد!!!


پ‌ ن : توضیحات این سری پست‌ها