دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۲ ثبت شده است

خیلی اعصاب درست درمونی داشتم دم عیدی، این همکارم هم چنان اعصابمو خط خطی کرد که از شدت عصبانیت تپش قلب گرفتم و گر گرفتم.

کلا از دو مدل همکار بیزارم، یکی همکار هایپراکتیو که شلخته است و تکانه‌ایه و با هر موردی سریع از کاه کوه میسازه.

دومی هم همکاری که کلا فقط میخواد بار عدم مسئولیت پذیریش رو بندازه گردن آدم‌های دیگه و وجهه خودش رو خوب نشون بده و باقی رو بد.

حالا این همکار هایپر اکتیو تکانه‌ای ما اعصاب منو ریخته بهم با این بی برنامگی و حساسیت بیش از حد بالاش.

یکی نیست بهش بگه عامو موندن من اینجا به تار مو بنده، اعصاب معصاب سر و کله زدن با تو یکی رو ندارم دیگه!

من از ۱۰ سالگی تا همین دو سال پیش تمام ماه رمضونا روزه‌هام رو کامل گرفتم. و این روزه گرفتنه تماما به میل و خواسته خودم بوده. پارسال چند روز گرفتم و بعد نگرفتم. چون یه بار اومدم خونه و حال افطار درست کردن نداشتم و خوابیدم و انقدر گرسنه موندم که سردرد گرفتم. 

امسال حواسم به شروع ماه رمضون نبود. نه دلم برای روزه گرفتن تنگ شده، نه برای زولبیا بامیه خوردن و نه برای خوراکی‌های ماه رمضونی دستپخت مامانم. نه حوصله ماه رمضونو دارم، نه عید، نه آخر هفته، نه بهار و نه هیچ چیز.

امروز برای خودم mug cake درست کردم. دیروز لازانیا و روز قبلش دال عدس. برنامه بعدی هم الویه‌ است تا از دست مرغها و کرفس ها و نخود فرنگی های توی فریزر خلاص بشم.

مدتی هم هست کتاب خوندنو استارت زدم و تا گرمم باید روتینش کنم.

همین.

الان تو موقعیت نه هستم.

تو موقعیت نمیخوام، نمیشه، نمیتونم.

تو موقعیت نه، نه، نه!

و بعد اشک... و بعد خستگی... و بعد سردرد...

دلم نمی‌خواد اصلا به بعدش فکر کنم. فقط دلم میخواد به خود ماجرا فکر کنم. به اینکه در آرامش و صلح با خودم انجامش میدم. به اینکه قرار نیست همراه با زجه و مویه باشه. 

تصمیم گیری هم مراحل خودش رو داره و من حالا که دارم به قدم های آخر میرسم به این بینش نسبت به مراحل دست پیدا کردم.

قبلا امیدی میدیدم، اگه فلان چیزو امتحان کنم شاید ارزشش رو داشته باشه ادامه‌اش بدم. بخش زیاد و بزرگی از این ایده ها رو امتحان کردم و هیچ توفیری نکرد. هیچ تفاوتی در حس من ایجاد نشد. 

و حالا دارم به نقطه‌ای می‌رسم که سالها داشتم براش آماده میشدم.

و حالا فقط میخوام به خود ماجرا فکر کنم و نه اصلا به بعدش...