دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

برای من کار مثل مخدره. کاری می‌کنه فراموش کنی. وقت و زمانی برات نمی‌ذاره تا با خودت زندگی کنی، خودِ خودت. وقتی کار حضوری توی زندگیت نداره، تازه به خودت میای و می‌بینی به بازی گرفته شدی و حالا این تویی و تو. آخر هفته‌ها و تعطیلات بد زمان‌هایی هستن.

و من در آستانه‌ی شروع تعطیلاتی طولانی به استقبال زندگی بدون مخدرم میرم! تازه دارم خودم رو می‌بینم بعد از این همه مدت! احساس می‌کنم تمام مدتی که داشتم کار می‌کردم یه احمق بودم که بازیچه‌ی دست مدیرم شده بودم. باهاش حرف می‌زدم و از اهدافش می‌گفت و من انرژی می‌گرفتم برای کار کردن و بیشتر غرق شدن. اگه کاری می‌کردم که کسی انجام نمیداد مدیرم کلامی تشویقم می‌کرد و من پرواز می‌کردم و سرعت می‌گرفتم توی کار... حالا؟ به پوچی رسیدم. انگار بازیچه‌اش بودم تا اون خودش رو به مدیر بالاییش بهتر ارائه کنه. من؟ پوچ! و مدیر بالادستی یک احمق به تمام معنا!

من عادت کرده بودم به روزمرگی با مخدرم! توهم هم برم داشته بود که دارم پیشرفت میکنم ولی چیزی جز یه کارمند ساده نبودم و نیستم. که کار می‌کنه و انتهای ماه حقوقش رو می‌گیره.

مدیرم اصلا بد نیست. من حس میکردم دارم کاری می‌کنم که نفع جمعی داره برای تیمم. ولی هیچکس اینطور کار نمی‌کرد و نمی‌کنه. وقتی به نتیجه نگاه می‌کنم که صرفا توی حقوق دریافتی خلاصه میشه و خستگی‌ای که بیشتر از بقیه توی روح و تن منه خیلی ناراحت میشم.

به این فکر میکنم که کسی که الان از تو قدردانی نمیکنه، صد در صد بعد از چند سال خوب کار کردن هم همچنان از تو قدردانی نمیکنه و بدتر طلبکار هم هست! و خودش رو اینطور توجیه می‌کنه که کار کردی حقوقش رو گرفتی!

این محیط منو خسته می‌کنه. خسته میشم از این همه حساب کتاب ساعتی و حقوقی و ماشینی! و بعد داد و بیداد و استرس‌های الکی. کار کردن با آدمهای فلان و فلان و فلان. خسته کننده‌اس روزمرگی. من براش ساخته نشدم. 

باید در مورد اینها بنویسم، چه توی کاغذ، چه اینجا، چه برای خودم یا ... صرفا یه قول به خودِ مکتوبه...

یک. کارهایی که برای اولین بار در عمرم امسال انجام دادم.

دو. موقعیت‌های سختی که برام پیش اومده بوده امسال و چیکار کردم.

سه. چه ها کردم. چه ها نکردم. چه ها نصفه انجام شد. چه فکر میکردم، چه شد.

و چهار. در مورد اهداف سال آینده ننویسم، اصلا :/ (البته شاید درباره کارای کوچیکی که می‌خوام انجام بدم بنویسم ولی ربطی به سال نو نداره. فارغ از واحد زمانی سال!)

پنج!. اگه وقت شد یه مرور وبلاگی هم بکنم سال گذشته رو.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۲۸

این پست و پست قبلش

(وقتی یه طناب پاره میشه، دیگه پاره شده و تمام. وصله پینه یه شوخی مسخرس، گول زدنی بیش نیست)

من! منی که در طول هفته صبح‌ها بیدار میشه می‌ره سرکار، کار می‌کنه، برنامه‌ریزی می‌کنه برای تک تک ساعت‌هاش، با چالش‌های کارش روبرو میشه و حلشون می‌کنه، با همکاراش کار می‌کنه و شوخی و صحبت و اینا، مسئولیت‌پذیره (بقیه در موردش میگن)، منظمه (ایضا پرانتز قبلی)، بعضی وقتا روحیه اش میاد پایین ولی بالاخره یه کاری می‌کنه یه کم بره بالا و ... ، این من، با منِ آخرِ هفته‌ها زمین تا آسمون فرق داره. دو تا آدم متفاوتن این دو نفر!!! کاملا متفاوت.

این دو من و من‌های دیگه در من زندگی می‌کنن. کدومشون خودِ واقعیم هستن؟ هیچ کدوم. دقیقا هیچ کدوم. منِ واقعی سال‌هاست که مرده. سال‌ها...

جادوی این آهنگ برای من هیچوقت نه کم میشه و نه از بین میره. هیچوقتِ هیچوقتِ هیچوقت...

چون مدلی که پیداش کردم و برای اولین بار شنیدمش جادویی بود...

 

 


دریافت

 

یادگار دوست از آلبوم آقای بنفش از گروه پالت

چرا روزا رنگی نمیشن؟

چرا همش سیاه و خاکستریَن؟

 چرا ده سال پیش حتی خاکستریاشم تهشون یه رنگی داشتن؟

بسته شکلاتمو میدی؟

 

 

 

روزهای خوب بچگی از گروه بمرانی
 

دریافت

 

پ ن: با ولوم زیاد گوش کن. خیلی زیاد!

یکی از مزایای بودنِ دست در جیبِ خود، اینه که اگه خرجی کردی و پشیمون شدی، فقط با خودت طرفی نه با کسی که خرجتو میده.
من یه کلاسی ثبت‌نام کردم که احساس می‌کنم کاملا نابخردانه(!) و ناعاقلانه (:/) خودمو انداختم توی اون فضا و داره کمرم می‌شکنه ولی خوشحالم که خودم هزینه‌اش رو دادم و می‌تونم راحت پشیمون باشم و اگه هم یه روز دلم خواست به سرم بزنه و دیگه نرم، خیالم راحته واسه همه چیز.

پ ن : ثبت‌نام نابخردانه‌ام مثل وقتیه که شنا بلدی ولی خیلی کم بلدی یا در واقع میشه گفت بلد نیستی، ولی شیرجه میزنی توی قسمت عمیق استخر.