دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

در من یک دختر رنگی رنگی زندگی می‌کنه که می‌ترسه رنگ‌هاش رو بیرون بریزه.

حدس می‌زنید من چند سالم باشه؟

Green book

اسم فیلمه. دیدمش. محشره... محشر!!!

من راستش وقتی یه تعداد زیادی آدم میگن یه فیلم خوبه، به سختی راضی میشم ببینمش. چون معمولا وسطاش میفهمم برای همه جالب بوده، ولی برای من نه! 

اما با اینکه خیلی طولش دادم تا green book ای که مدتها دانلودش کرده بودم رو ببینم، می‌خوام بگم محشره. 

به میزان زیادی درگیرشون شدم... مخصوصا اونجایی که دکتر شرلی توی اون رستوران orange bird رفت و پیانو زد، یک آن به خودم اومدم دیدم نیشم تا بناگوش بازه از ذوق... و اون تیکه رو دوباره دیدم ^_^

نظر غیر هیجانیم هم بمونه برای خودم.

اومدم از دیروز بنویسم، کلللی حرف داشتم. در این حد که دیشب دلم می‌خواست بنویسم و عذاب وجدان داشتم که می‌خوام بخوابم قبل از نوشتن ماجراهای دیروز!

سعی کردم بنویسم. نشد. یا زیادی وارد جزییات میشدم، یا بعد از نوشتن، یه «خب که چی؟» مسخره خرابش می‌کرد. یا می‌خوندم و می‌دیدم نتونستم بیان کنم احساس اون لحظه‌ام رو.

به هر حال.

به هِدِر و معرفی وبلاگ نگاه کنید. گویای همه چیزه. من حرف نمی‌زنم و بلد نیستم این کار رو. و موضوع اینه که حتی بلد نیستم کتبیش کنم. چون سوخته‌. اون تیکه از مغز من سوخته. یا شاید هم فلج شده. اون تیکه‌ی حرف‌بزنم کار نمی‌کنه و هنوز به پذیرش ناقص بودنم نرسیدم. تمام.

اگه بیرون، یه ماشین دیدین که آهنگ گذاشته و صداشو زیاد کرده و راننده‌اش یه دختره که داره همزمان با آهنگ از ته دل بلند بلند همخوانی می‌کنه و میگه «گفتم سلام خانوم، دیگه برام قانون، من بعد قانون جنگه... ولی برنده اونه که می‌تونه خونسرد و آروم بجنگه...»

 

اون منم، برام دست تکون بدین :)

 

 

سلام از سوگند
 

دریافت