دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

حالا که دوباره نشستم به خوندن وبلاگم، اومدم بگم که اینجا نظرم رو درباره فیلم رگ خواب نوشته بودم و هنوز هم موافقم با نظرم و راستش رو بخوای چقدر خوب نوشته بودم!

این پست بسیار طولانی که هفتصد و نود و هشت روز پیش نوشته بودمش رو هم خوندم و دلم تنگ شد. دلم برای اون دختری که دنبال اتفاقات جدید، دنبال کشف اطرافش و تنهایی‌هاش می‌رفت تنگ شد. بی‌نهایت نیاز دارم به برگزاری یه meday و بی‌نهایت وقتم آزاده و بی‌نهایت هوا خوبه، اما بی‌نهایت خودم رو چپوندم گوشه اتاقم!

حالا که نشستم به نوشتن از هر دری، بذار بگم برای دو نفر هم دلم تنگ شد. دیشب بحثی بود و طرف مقابل می‌خواست یک مثال نزدیک از یه آشنا بزنه برای بدبختی و سیه‌روزی، که مه.. رو مثال زد. من نمی‌دونستم که این اتفاق برای مه.. افتاده. نزدیک به ده ساله ازش بی‌خبرم. طرف مقابل خیلی مکانیکی ماجرای مه.. رو می‌گفت تا مثلا درسی عبرتی بشه ولی من قلبم مچاله و مچاله‌تر میشد برای مه.. دلم براش تنگ شد. با خودم گفتم کاش پیشش بودم و باهاش همدردی می‌کردم. کاش می‌تونستم کمکش کنم. دلم برای هم‌بازی بچگی‌هام عمیقا تنگ شد و لعنت فرستادم بر باعث و بانی این فاصله.

کی فکرشو می‌کرد از این پست، قراری که با خودم گذاشتم، چهــــــــــــــــــار سال گذشته باشه؟ قرار سه‌شنبه‌های آخر ماه رو میگم. من چند ماهی به قرارم پایبند بودم. بعد که مشغله‌ام بیشتر شد توی پایبند بودن به قرارم نامنظم شدم. ممکن بود هر چند ماه یک بار یادم بیوفته. 

الان؟ بعد از چهار سال هنوز یادمه که چیو قرار بود به خودم یادآوری کنم. تا آخر عمر فراموشش نخواهم کرد. حتی اگه چهل سال بگذره.

یادآوری خوبی بود برای این روزهام...

حجم سیاهی روز به روز توی وبلاگم داره بیشتر میشه. نمی‌خوام این همه سیاهی روی کسی اثر بذاره...


من اینو فقط اینجا می‌تونم بنویسم چون حس می‌کنم بچه‌های وبلاگ اپن مایندتر هستن. پس اگه ذره‌ای در میزان باز یا بسته بودن ذهنت شک داری ادامه نده!


با اینکه به نظرم سریال this is us دیگه داره به بی‌راهه میره، ولی قسمت یازده از فصل پنج رو دوست داشتم. این موزیک هم تو این قسمت پخش شد و دوستش داشتم.



Lonely People از America

دریافت

i. دیروز به قصد خرید ضدآفتاب بی‌رنگ، بی‌بو یا کم‌بو، ایرانی، سبک و قیمت مناسب رفتم داروخونه. با یه ضدآفتاب مارک ناآشنای فرانسوی، رنگی، با قیمت بیشتر از پنجاه درصد بیشتر از انتظارم اومدم بیرون. امروز امتحانش کردم و بعد از حقیقتا ساعت‌ها انقدر بوش تنده که هنوز حس میشه و در اولین استفاده هم روی صورت مبارکم لوله لوله شد و ریخت :| 

تا من باشم به حرف و مشورت این فروشنده‌ها اعتماد نکنم! این خط! اینم نشون! درسته که گرون نبود، ولی ارزونم نبود که دلم نسوزه. بیشتر هم از این می‌سوزم که قبلش تحقیق کردم و دقیقا می‌دونستم دارم میرم چه برندی و از اون برند دقیقا کدوم محصولش رو بخرم. 


مثل یه کودک کم‌طاقت دلم می‌خواد یه چیزی پست کنم و عدد ۱۴۰۰ رو پای پست‌هام و توی آرشیوم ببینم. ولی محتوایی برای پست کردن ندارم. یعنی محتوای الکی هم حتی ندارم. این آدمایی که وقتی می‌خوان عکس بذارن توی اینستاگرام و کپشن ندارن و میرن یه نوشته‌ای، شعری، چیزی پیدا می‌کنن، چجوری می‌تونن این کارو کنن؟ محتوای الکی از دور داد می‌زنه الکی بودن خودشو.

خب دیگه بسه عزیزم شلوغش نکن :)