...
حجم سیاهی روز به روز توی وبلاگم داره بیشتر میشه. نمیخوام این همه سیاهی روی کسی اثر بذاره...
دلم گرفته... غمگینم از دنیا. فکر میکردم مود پایینم به خاطر pms بوده ولی نه، نبود!
میدونی... این چند روز بیشتر از حد معمول با محتواهایی روبرو شدم که از افسردگی میگفتن و فکر میکردم آخی... همدرد پیدا کردم ولی بدتر از همه احساس کردم عمیقا تنهام.
احساس میکنم درمانم به بیراهه رفته و نمیدونم چطوری بهش بگم. هر لحظه بیشتر و بیشتر به پایین کشیده میشم. میدونم سیاهه. میدونم نباید به قعر سیاهی برم. میدونم که باید جلوی این پایین رفتنا رو بگیرم ولی هیچ مقاومتی هم نمیکنم.
میدونی اصلا چی شد اومدم اینجا و شروع کردم به نوشتن؟ محتوایی رو خوندم که کمی مشابه با یکی از تجربههای من بود. حرفی رو اون شخص زده بود که زیبا و پخته بود. با خوندنش دلم گرفت. از این غمگین شدم که من چرا هیچوقت، هیچوقت، تو زندگیم کسی رو نداشتم که براش بشینم و از این تجربهام بگم و عمیقا دردم رو براش باز کنم. دلم گرفت که اون تونسته بود حتی هضمش کنه و گذر کنه و برای کسی هم دیدگاه هضم شدهاش رو بگه. ولی من باید هربار مخفی میکردم تمام احساساتم رو چون اصلا حتی داشتن احساس برای این تجربه پذیرفتنی نبود. هیچوقت نتونستم برای خودم هضمش کنم. هیچوقت نتونستم برای کسی ار غمم بگم. میدونی توی این سری تراپی هم دربارهاش حرف زدم ولی احساس میکنم کمتر از بیست درصد از حجم غمم رو تونستنم بگم و این در حالیه که احساس میکنم حتی احساساتم منتقل نشدن. مثل یه قصه از کنارش عبور کردیم و دیگه نشد که برگردیم. چون فکر میکردم این احمقانس که بارها درباره اون تجربه بخوام حرف بزنم.
احساس میکنم این درمان به بنبست خورده و نمیخوام بپذیرم. واقعا انرژیم تحلیل رفته و حتی توان بررسی و تصمیم هم ندارم. حرفام خیلی سیاهه. میدونم. احساس میکنم من سالها پیش مردم. ولی نمیخوام این رو هم قبول کنم. قبول کردن اینکه تو مردی و تمام واقعا سخته.
پ ن : فکر میکنم اینو لازمه اضافه کنم این تجربه اصلا موضوع هولناکی نیست. البته با تعریفی که از تجربههای وحشتناک وجود داره. این تجربه برای من دردناک بود ولی اینقدر برای اطرافیانم و حتی درمانگرهام پیش پا افتاده بود که نتونستم حجم دردم رو بگم.
- ۰۰/۰۱/۲۶
هیچی در موردت نمیدونم تازه راهم به اینجا رسیده
فقط میخواستم بگم از حسهایی که نوشتی تحت تاثیر قرار گرفتم و باید بزبون میآوردم.. یا به قول خودت.. به دست مینوشتم که، تنها نیستی.