دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۵۲ مطلب با موضوع «دیدنی‌ها» ثبت شده است

سریال black mirror

 فصل سوم قسمت چهارم: San Junipero


اولا جدای از داستان که خیلی خیلی دوستش داشتم، می‌خواستم بگم مو به تن آدم سیخ می‌کنه این قسمت.


بقیه‌اش خطر اسپویل داره.

مستند خواب ابریشم

سال 1380

ایران

دانش‌آموزان دختر دبیرستانی


https://m.youtube.com/watch?v=a34m5Dw1K1g



نظر من: همون عنوان پسته و فقط خودم می‌دونم یعنی چی!

یه جا یه چالش دیدم. جالب بود. 

چالش پانزده روز پانزده فیلم برای عید بوده فکر کنم.

لیست رو برداشتم و با فیلم‌هایی که دیدم و به نظرم خوب بودن پر کردم. اگه از این وبلاگ باحال‌ها داشتم(!) که چالش راه می‌اندازن، شاید این چالش رو راه می‌انداختم که همه بیان فیلم‌های خوبی که توی این دسته‌بندی‌ها دیدن رو معرفی کنن تا بشه با فیلم‌های خوب آشنا شد. البته به نظرم لیست و دسته‌بندی جالب و کامل نبود ولی حال و حوصله اضافه کردن نداشتم. مثلاً جای فیلم‌های عاشقانه، اجتماعی، معمایی، پلیسی، معناگرا، سفر و خیلی دسته‌بندی‌های دیگه خالی بود.

اینم از لیست و پیشنهادات من(با توجه به فیلم‌هایی که تا الان دیدم). البته بعد از تموم شدن لیست دیدم کلا خیلی وقته تو این ژانرها فیلم ندیدم!


۱- فیلمی بر اساس یک کتاب: Room

۲- فیلمی در مورد یک ورزشکار: Soul Surfer

۳- فیلمی در مورد یک حیوان: Life of Pi

۴- فیلمی در مورد یک بیمار جسمی: Temple Grandin (درباره اوتیسم)

۵- فیلمی بر اساس یک داستان واقعی: Das Experiment

۶- فیلمی جنگی یا در مورد جنگ: Schindler's List

۷- فیلمی در مورد موجودات فرازمینی: 10 Cloverfield Lane

۸- فیلمی در مورد تبعیض نژادی: 12 Years a Slave

۹- فیلمی در مورد یک شخصیت سیاسی: Bridge of Spies

۱۰- فیلمی افسانه‌ای/ اسطوره‌ای: Troy

۱۱- فیلمی در مورد یک شخصیت تاریخی: چ

۱۲- فیلمی در مورد یک بیماری روانی: A Beautiful Mind

۱۳- فیلمی در مورد سفر انسان به فضا: Interstellar

۱۴- فیلمی در مورد ربات‌های هوشمند: Ex Machina

۱۵- یه فیلم ابرقهرمانانه: Big Hero 6

یک. می‌خوام یه کم آشتی کنم با اینجا. وبلاگمو میگم. دور شدم ازش. گرچه پست گذاشتم گاه و بیگاه، ولی می‌دونم که دور بودم و دور هستم. 


قبلا‌ ها فکر می‌کردم تنهایی مثل زندگی توی یه غار سیاه و نمور می‌مونه. با لباسای چرک و کثیف. پر از عذاب و ترس. غاری که کسی حاضر نیست تا چند صد متریش هم بیاد. وقتی میری سمتش کسی دنبالت نمیاد، کسی دلش برات تنگ نمیشه و کسی دنبالت نمیاد تا برت گردونه. خب اون موقع تنهایی رو دوست نداشتم. ازش می‌ترسیدم. البته تنها هم نبودم. در واقع انزوا گزیده بودم!

ولی الان به تنهایی یه نگاه کاملا متفاوت دارم. چون بهتر تجربه‌اش کردم. به نظرم تنهایی مثل زندگی کردن توی یه قصره. یه قصر بزرگ که تازه فقط یه دروازه‌ به یه دنیای هیجان‌انگیزه. وقتی میری توی قصر تنهاییت و درهاش رو می‌بندی، همه با حسرت پشت در می‌مونن. دنبالت میان، در می‌زنن،  ولی درو می‌بندی. خیلی هیجان‌انگیزه. تو پادشاه دنیای تنهایی خودت هستی و برای بقیه که چنین قصر و چنین دنیایی ندارن حسرت آوره. می‌دونی‌ اون دنیا چطوره؟ منم خیلی نمی‌دونم. می‌دونم بی‌انتهاست. می‌دونم کشف کردنیه (نه دیدنی) و می‌دونم تنها کسی که توش زندگی می‌کنه فقط خودِ خودِ تنهایِ شخصه!

بذار برات مثال بزنم. قصر یخی السا توی فروزن رو دیدی؟ اینکه چقدر شاده توش؟ چقدر هر روز یک چیز جدید، یه قدرت یا توانایی جدید کشف میکنه؟ اینکه چقدر خودشه؟ اون یه نمونه‌ی کوچیک، خیلی کوچیک از قصر تنهاییه، از دنیای تنهایی.

خلاصه فیلم‌بینی‌های این چند روز:

Elena
Soul Surfer
Rebel in the Rye
Twelve Angry Men

نظرم:

ٍElena رو به تنهایی دوست نداشتم و توصیه نمیکنم. مگه اینکه بقیه کارهای کارگردانش رو دیده باشید. که من از بین سه فیلم دیگه‌ای که ازش دیده بودم، دو تا رو دوست داشتم. و از اون دو، یکی رو خیلی زیاد. Soul Surfer به یک بار دیدن می‌ارزه و انرژی بخشه. Rebel in the Rye رو اگه نبینین هم چیزی رو از دست ندادین. اما آخری... Twelve Angry Men در یک کلام یه شاهکاره. خوشحالم همچین شاهکاری رو دیدم. به شدت عالی و به شدت «خون به جوش آورنده».

کلا عادت دارم دستی دستی جمعه شبی گند بزنم به شنبه صبحم و عملا یه جورایی به کل هفته‌ام...

این روزها خیلی زیاد زندگیم داره توی ترافیک و با کلاج و ترمز گرفتن حروم میشه. حداقل نسبت به چند ماه پیش. و خب اینقدر ترافیکش کند و خسته کنندس که اگه چیزی برای نوشتن اینجا به ذهنم بیاد، می تونم با چندتا کلمه کلیدی و ذخیره به صورت پیش نویس، اونم پشت فرمون نگهشون دارم!

و کلمات کلیدی امروز:

 

 

  • بارون
  •  الان
  • پلی لیست در دنیای تو ساعت چند است
  • دیالوگها
  • کشفها
  • دو ساعت
ماجرا از این قراره که امروز بارون میومد و چه بارون قشنگی هم بود. و چقدر خشمگین و ناراحت بود. بعضی وقتا آفتاب داشت، بعضی وقتها هوای ابری خالی و یهو می دیدی آسمون داره با قطره های بارونش بهت شلاق میزنه.
و توی بارون، توی ماشین، چی می چسبه؟ آلبوم موسیقی فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» مخصوصا توی بارونهای قشنگ، بارون بهاری، بارون بچگونه یا شاید نوجوون! نمیشه توصیفش کرد!
و چققققدر اون ترکاییش می چسبه که لیلا حاتمی (گلی) و علی مصفا (فرهاد) دیالوگ دارن. و خب میدونی؟ من تازه امروز دو تا نکته رو توی این دیالوگها کشف کردم! و همچنان بقیه اش برام مبهمه و با اینکه هزار باره گوششون دادم، باز به اون نقاط مبهم که میرسه من بلند میپرسم چرا؟؟ انگار باید تجربه کرد.
و خب کشفیات امروزم یکی از این پایینیه. اونجا که میگه «علی یاقوتی باز کردی قاطی؟ فاطی یا گلی؟ گلی یا فاطی؟» و بعد «اما آخرش نه گلی شد نه فاطی... بدا روزگاریه عاشقیت» و من تازه فهمیدم :))
 

 

و کشف بعدی از این پایینیه. اونجا که میگه «صدای خودشه... اسم من... گلوی گلی...» و من باید دوباره فیلمو ببینم که به این کشفم واقف بشم :))

 

 

دریافت

نشستم به دیدن فیلمای خاک خورده و ندیده‌ام! 

دیشب Leviathan رو دیدم. از همون کارگردان فیلم پست قبل(the return) و فیلم Loveless. همونقدر که این دو فیلمش رو دوست داشتم به نظرم Leviathan خیلی جالب نبود! اونوقت نامزد اسکار هم بوده! خیلی آشفته بود. معلوم بود کارگردان کلی انتقاد داره به بخش دولتی و نظام دینی روسیه ولی خیلی دیگه آشفته اینا رو داشت میگفت.

الان هم فیلم psycho از هیچکاکو دیدم. اینم اینقققدر که ازش تعریف شده هیجان انگیز نبود. بیشتر فکر کنم یه کلاس درسه تا یه فیلم سرگرم‌کننده. ولی خیلی منظم و مرتب بود کل ساختار فیلم. این همه نظم خیال آدمو راحت نگه میداشت! :)

فیلم بازگشتو دیدم، دوبله فارسی. خیلی خوب بود. آخرش با خودم می گفتم کاش یکی دیگه هم بود با هم می دیدیم این فیلمو و آخرش دربارش حرف می زدیم. بعد چهارتا نقد می خوندیم و دوباره دربارش با هم حرف می زدیم.

 

و تیتراژش...