دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۵۲ مطلب با موضوع «دیدنی‌ها» ثبت شده است

دیشب فیلمی از جیم جارموش دیدم به اسم Paterson. قبلا یه فیلم دیگه ازش دیده بودم به اسم  Coffee and Cigarettes. کلا اولین کارگردانیه که قبل از دیدن فیلماش اسمش به گوشم خورده بود. هر دو فیلمش فوق‌العاده سخت و خسته کننده بودن. راستش Paterson رو هم بیشتر به خاطر گلشیفته فراهانی دیدم. 

فیلم درباره یک راننده اتوبوس آمریکایی به اسم پترسون هست (با بازی آدام درایور که نقش اصلی مرد رو در فیلم marriage story بازی می‌کرد) که در خلوتش شعر میگه و همسری ایرانی-آمریکایی داره (گلشیفته فراهانی) که خیلی اهل فعالیت‌های هنری و کشف ماجراهای تازه هست.

ادامه این پست شامل اسپویل فیلمه، گرچه دیدن فیلم رو توصیه نمی‌کنم.

اومدم به مناسبت روز وبلاگ‌نویسی فارسی چندتا پیشنهاد وبلاگی بدم و بعد هم باقی عرایض!
پیشنهاد فیلم: «سر به مهر». درباره یه دختره که وبلاگ داره و تقرییا تمام حرف‌ها و روزمره‌هاشو تو وبلاگش می‌نویسه و ... (با بازی لیلا حاتمی عزیزم)
پیشنهاد کتاب: «مفید در برابر باد شمالی». درباره یک خانم و آقا که کاملا اتفاقی از طریق ایمیل با هم مجازی آشنا میشن و ... (من با این کتاب توی همین فضای وبلاگ آشنا شدم و خیلی شیرین بود)
پیشنهاد ویدیوی تبریک روز وبلاگ‌نویسی: «ویدیوی تبریک ویرگول». (لینک به صفحه اینستاگرامه ولی توی سایت خودشون هم ویدیو تبریک موجوده)
پیشنهاد چالش: «ده سوال وبلاگی». خودم هنوز شرکت نکردم ولی دوست دارم شرکت کنم. سوالای خوبی هستن به نظرم.

و اما از پیشنهادات که بگذریم یه موضوعی هست که مدتیه یه تیکه از ذهن منو به خودش مشغول کرده. اونم رفتارم توی این فضاست! فکر می‌کنم مشخصه که من خیلی دوست ندارم افراد زیادی وبلاگِ منو بخونن. معمولا لینک وبلاگم رو جایی نمی‌ذارم. البته در این مورد هم به خودم سخت نمی‌گیرم. به هر حال وبلاگه و پابلیک. تعداد زیادی وبلاگ رو دنبال می‌کنم و پست‌ها رو هم تا جایی که بتونم و روانم اجازه بده جسته گریخته می‌خونم. برای بعضی وبلاگ‌ها بیشتر برای بعضی کمتر. کامنت خیلی کم می‌ذارم و بیشتر خواننده هستم تا کامنت گذارنده. خیلی هم به این موضوعات مثل دنبال کردن خاموش و خواننده خاموش و اینها اعتقادی ندارم. چیزی که مدتیه دارم بهش فکر می‌کنم اینه که کسایی که اینجا رو می‌خونن رفتار من رو چطور می‌بینن توی این فضا؟ آیا این رفتار به نظرشون عجیبه؟ آیا درسته؟ آیا پذیرفتنیه یا نپذیرفتنی؟ آیا کسی که از خواننده خاموش خوشش نمیاد واقعا با اینکه من جسته گریخته خاموش بخونمش اذیت میشه؟ آیا کسی از من انتظار داره طوری غیر از این رفتار کنم؟ مثلا توی ارتباطات وبلاگی اکتیوتر باشم؟
من تصمیم ندارم روشم رو تغییر بدم چون این مدلی که اینجا هستم مدلیه که باهاش تقریبا 4 ساله دووم آوردم بدون هیچ حرکت انتحاری از جمله بستن وبلاگ یا بستن کامنت یا ننوشتن برای مدت طولانی و از این دست. ولی کلا کنجکاوم بدونم کسی که اینجا رو می‌خونه، حتی سالی یه بار، چه دیدی از من و از نوع رفتارم توی وبلاگ داره؟

امکان ارسال نظر به صورت ناشناس وجود داره. خوشحال میشم فیدبکتون رو از نوع حضورم توی وبلاگم بگیرم. فیدبک، نظر، فحش حتی :)

سیاه‌ترین انیمیشنی که تا حالا دیدم. چند هفته پیش دیدمش و همچنان صحنه‌هاش تو ذهنمه‌. سرکوب به معنای واقعی کلمه‌. هدفش احتمالا جامعه‌س، شما بسط بده برای هر چی که دوست داری.



پ ن : ۱۲ دقیقه‌س

اون آقاهه رو یادته تو فیلم مسیر سبز که هیکل درشتی داشت و سیاه‌پوست بود و درد و بلا رو از جون آدما می‌گرفت و شب از دهنش بیرون می‌داد؟

الان حسم شبیه اونه. امروز بعد از یه روز کاری عذاب‌آور با یه کار اعصاب‌خوردکن، یه دقیقه همکارمو صدا زدم بیاد ببینه می‌دونه مشکل از کجاست؟ اومدنش همانا و یک و نیم ساعت تمام اضافه کاری موندن من همان. چرا؟ چون موتور حرف زدنش روشن شده بود و مگه ول می‌کرد؟؟ 

واقعا واسه خودم متاسفم که با این سن هنوز نمی‌تونم خودم باشم و نشستم به شنیدن نصیحتای چرت و پرت ایشون و نقش دختر مودب و خانوم رو بازی کردن :| 

واقعا حرفا و نصیحتاشم آشغال محض. چرت و پرت. آخرشم مثل دخترای ریحانه تشکرم کردم حتی! کسی که برای کار دیگران چه برسه به آبدارچی یا مدیرعامل ارزش قائل نیست و فکر می‌کنه کار خودش خفن‌ترین کار دنیاس... واقعا قضاوتی براش ندارم بکنم!

با کار کردن با همین آدماس که احساس پیری و مرگ میکنم :|


نمیاد بیرون... تموم نمیشه این همه آشغال...


چه عصر دل انگیزی. می خوام یک فیلم یا سریال ببینم. سریال گات رو دوست ندارم بذار یه فیلم ببینم.

A beautiful day in the neighborhood

چه قشنگ شروع میشه. چه فیلم قشنگی خواهد بود...

و بعد با کله می خوری تو دیوار سانسور!

از این سایت‌هایی که حجم نت آدم رو حروم می کنند با فیلم‌هایی که سانسور شده، متنفرم. حق الناس را اینها هستند که پایمال می کنند. 

این قسمت: film2movie منفور :/

هوس کردم برای بار هزارم فیلم eternal sunshine of the spotless mind رو ببینم. اول فیلم داشتم فکر می‌کردم که چه جالب، من وقتایی که مودم پایینه این فیلمو می‌بینم. آخر فیلم اما داشتم فکر می‌کردم که چرا من این دفعه گریه نکردم؟ یه مدته همه اتفاقات دارن بهم ثابت می‌کنن که مُردم. در واقع پروسه مرگم خیلی وقته کامل شده.

یه مستند دیدم به اسم my silicon love.

وحشتناک بود. درباره یا مرد انگلیسی پنجاه و خورده‌ای ساله و تنها بود که ۱۲ تا عروسک زن داشت! هیچوقت ازدواج نکرده بود. مادرش سالها پیش فوت کرده بود و هنوز بعضی وسایل خونه رو به همون شکل نگه داشته بود! حتی سطل آشغال مادرش با محتویات!! و گفت که مهمترین زن زندگیش مادرش بوده. هیچ دوستی نداره و نداشته. ادم آنتی سوشالی به نظر نمی‌رسید مثلا می‌گفت دوست داره با آدما گفت و گو کنه ولی وقتی بحث چیزی غیر از خودشه براش جالب نیست. یا حتی دیت می‌رفت ولی خب وقتی میگی ۱۲ تا عروسک زن تو خونه داری چی میشه؟ 

خیلی هم نایس و مودب بود یعنی شما ذره‌ای قیافه عجیب و غریب نمی‌دیدی تو چهره این آدم.

واقعا وحشت کردم.

فیلم قضیه شکل اول و شکل دوم کیارستمی رو دیدم. خیلی جالب بود.

شاید دیدنش توی این روزهای ایران و همزمان با کتاب ۱۹۸۴ که دارم می‌خونم جالبترش کرده!

خب فکرامو کردم :)

روزه تکنولوژی نمی‌گیرم، چون نمی‌خوام و شرایطش رو هم ندارم. اما روزه سوشال مدیا و سوشال نتورک می‌گیرم. صرفا برای به بطالت نگذروندن این مدت طلایی و اینکه گند نزنم به خودم!

برنامه سفت و سختی هم نیست، اگه احساس کردم سفت و سخت و جانکاهه و داره نتیجه عکس میده با انعطاف تمام تغییرش میدم. از طرفی هم چون تا حالا از این روزه‌ها نگرفتم این فعلا دست گرمیه. البته اون مدت زمانی که اینترنت قطع بود بالاجبار روزه بودیم ولی خب من می‌پیچوندم میرفتم سریال دانلود می‌کردم و تمام زمانم به سریال دیدن گذشت. سه فصل سریال stranger things :|

Green book

اسم فیلمه. دیدمش. محشره... محشر!!!

من راستش وقتی یه تعداد زیادی آدم میگن یه فیلم خوبه، به سختی راضی میشم ببینمش. چون معمولا وسطاش میفهمم برای همه جالب بوده، ولی برای من نه! 

اما با اینکه خیلی طولش دادم تا green book ای که مدتها دانلودش کرده بودم رو ببینم، می‌خوام بگم محشره. 

به میزان زیادی درگیرشون شدم... مخصوصا اونجایی که دکتر شرلی توی اون رستوران orange bird رفت و پیانو زد، یک آن به خودم اومدم دیدم نیشم تا بناگوش بازه از ذوق... و اون تیکه رو دوباره دیدم ^_^

نظر غیر هیجانیم هم بمونه برای خودم.