دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

توی note گوشیم یه کتگوری ساختم به اسم «توییت‌های نشدنی»! این پست‌هایی که محتواشون شماره‌بندی شده هست رو از این قسمت برمی‌دارم. جمله‌هایی که وسط روز تو مغزم راه میرن رو می‌نویسم تو این کتگوری. کوتاهن و ماهیتشون بیشتر به توییت می‌خوره تا پست. می‌خوام یه دسته‌بندی جدید با همین اسم اضافه کنم. 

چرا توییت‌های نشدنی؟ چون به نظرم ما توییت می‌کنیم و توییت‌ها توییت میشن. چون این توییت‌ها رو توی توییتر توییت نکردم، پس توییت نشدن! به همین مسخرگی :)

به اندازه یه روز کاری خسته‌ام از ور رفتن با قالب و دقیقا این کاریه که الان و در این برهه از زمان هیچ گونه اولویتی نداره و هزار تا کار واقعا واجب و مهم دارم :|

رفتم چک کردم و دیدم قالب اصلی مشکل رنگ لینک‌ها و نبودن نظر برای «تماس با من» رو داره. تا من باشم قبل از انتخاب قالب برای ایجاد تغییراتم یه دور همه جاشو چک کنم تا نشینم کد مردم رو دیباگ کنم! هیچ چیزی به اندازه دیباگ کردن کد بقیه منو نمی‌سوزونه :|

حالا محض اطلاع دوستان جایی که قالب رو ازش برداشتم اون پایین تو فوتر هست. بدونید این مشکلات رو داره :/

بازم قالب رو تغییرات ریزی دادم(با وسواس :|)

یکی از مشکلات رو مخش رنگ لینک‌ها بود که همرنگ متن اصلی بودن و درستشون کردم. البته حدس می‌زنم قالب اصلی هم این مشکل رو داشته چون اصلا این تیکه کد رو نداشت که رنگ لینک‌ها بر اساس وضعیتشون چی باشه. البته حال ندارم برم بررسی کنم ببینم آیا واقعا این مشکل رو داشته یا نه!

دومین چیزی که به نظرم جالب نیود و عوض کردم قسمت نشون دهنده تعداد لایک و کامنت بود.

سومی هم منوهای زیر هدر بودن که قبلا اینا نبودن و الان اینان!!!

الان فقط دو تا مشکل گنده داره. یکی صفحه تماس با منه که امکان نظر دادن نداره. و دومی هم اینه که می‌خوام تایتل وبلاگ رو بیارم مرکز ولی تایتل پست‌ها همون راست بمونه و مرکز نیاد که نمیشه!

مدت زیادی بود منم دلم از این قالبای خوشگل و ساده می‌خواست.

قالبم رو عوض کردم. از یه قالب استفاده کردم و خودم یه جاهاییش رو تغییر دادم. فقط هنوز به دلم ننشسته ولی می‌ذارم این بمونه تا یه قالب بهتر پیدا کنم و خودم بهتر تغییرش بدم.

شاید اصلا انگیزه‌ای بشه html و css و کلا طراحی قالب یاد بگیرم :دی

قالب قبلی رنگ بنفش داشت و می‌خواستم تمش آبی باشه و نشد همه‌اش رو آبی کنم!

۰. این پست حرف‌های کوچیک توییت‌ماننده که طی چند روز جمع شدن.

۱. استرس منو فرا گرفت. (دقیقا یادم نمیاد اینو تو چه موقعیتی نوشتم! حتما زیاد بوده که نوشتمتش!)

۲. یه جایی خوندم درد، رنجه. عذاب، انتخابه‌. یا یه همچین مضمونی. کاملا موافقم باهاش.

۳. بقیه هم مثل من وسط کار وقتی آهنگ قری گوش میدن، قر ریزشون رو با حرکت دادن موس تو مانتیورشون خالی می‌کنن؟

۴. دارم ویدیوهایی که ضبط کردیم رو گوش میدم. چقدر زیبا سخن میگم :)

۵. (در راستای شماره قبل) تکه کلام‌های آن بانو : درواقع - چی میگن

۶. (بازم در راستای دو تا قبلی) بعد از ویدیوهام رفتم یه پادکست گوش دادم و با این موضوع مواجه شدم که من چقد تند تند حرف می‌زنم!

۷. الان یک ماهی میشه که دارم هر روز پست می‌ذارم و فعالیتم رو بیشتر کردم. داشتم یه نگاه به آرشیوم می‌انداختم و ماه‌هایی که کم‌ترین تعداد پست رو داشتن رو نگاه می‌کردم. برام عجیب به نظر اومد که چطور مثلا من مهر ۹۸ فقط دو پست نوشتم! بعد یادم اومد اون زمان‌ها که دستم به نوشتن تو وبلاگم نمی‌رفت میومدم ماه‌هایی که بیشترین تعداد پست داشتن رو می‌دیدم و در عجب می‌موندم که من چطور تو یه ماه بیست و خورده‌ای پست گذاشتم؟! این همه حرف از کجام در آوردم؟ الانم متوجه شدم تیر ۹۹ رکورد شکونده و بیشترین تعداد پست رو به خودش اختصاص داده :|

۸. شدیدا احتیاج دارم موهامو کوتاه کنم. ولی اصلا دلم نمی‌خواد آرایشگاه قبلی برم. از طرفی انقدر کوتاهی موی آرایشگاه‌های زنونه بده که با امتحان آرایشگاه جدید باید ریسک کنی.

۹. خیلی تفاوت هست بین اینکه تو توی جهل باشی و ندونی تو جهلی با اینکه خودتو تو جهل نگه داری. مثال مشابه دیگه‌اش اینه که توی یه محیط بسته باشی و ندونی دنیای آزاد چه شکلیه یا خودتو بسته نگه داری. متاسفم واسه تمام سال‌هایی که تو خونه‌ای بزرگ شدم که اصرار داشتن بسته بمونن و جاهل. من با ادامه دادن این روند فقط به خودم ظلم می‌کنم. 

۱۰. من چقدر زشتم! اینوامروز فهمیدم.

۱۱. تولد دوستم رو هنوز تبریک نگفتم و نمی‌دونم چه خاکی باید تو سرم بریزم!

۱۲. امروز چندتا ویدیو دیدم درباره یه موضوعی و دوباره نظام فکریم فرو ریخت. یعنی تصویرم از یه موضوعی به کل فرور ریخت. قبلا چندین بار اینطور شده بود ولی الان دوباره این اتفاق افتاد.

۱۳. امروز یه چیزی رو درباره خودم متوجه شدم. اینکه من کم‌حرف بودن رو از ویژگی‌های خودم نمی‌دونم. یعنی خودم رو هیچ‌وقت کم‌حرف معرفی نمی‌کنم به بقیه. من کم حرف می‌زنم ولی نشونه‌ای برای کم‌حرف بودن نیست. یعنی موقعیتش پیش بیاد خیلی زیاد حرف می‌زنم و توضیح می‌دم یا حتی به اندازه. کافیه فقط یه کوچولو احساس کنم طرف مقابلم شنونده‌اس، بعد موتور من راه میوفته. 

یه مدته که هیجان زده‌ام.

فکر کن تولد دوست مثلا صمیمی گذشته‌ام گذشت و من تازه امروز فهمیدم! و حالا باید تبریک بگم. و این در حالیه که دو ساعت پیش تو حموم داشتم همه دوستیام از بچگی تا الان رو مرور می‌کردم و وقتی رسیدم به ایشون با خودم گفتم واقعا فازم چی بود؟ دوستی‌ای رو تصور کن که یه بچه نوجوون کم حرف و تنها یه نوجوون کم‌حرف و تنهای دیگه رو پیدا کرده و اینا از سر رودربایستی با هم دوست شده بودن. بعد به هم وابسته شدن اونم از نوع مریضش. حالشون نه تنها و نه با هم خوب نبود. و حالا باری روی دوش هم بودن. من حتی جرات مخالفت هم نداشتم باهاش. و این رابطه دوستی مریض رو باز از سر رودربایستی ادامه دادیم تا سال‌ها و من حتی نمی‌دونستم این چیزی که بین ما هست نه تنها دوستی نیست که یه چیز مریضه. 

آخرین بار نمی‌دونم کی با هم حرف زدیم یا نه حتی چت کردیم! تولد من؟ یا عید؟ چیزی که الان می‌دونم اینه که نمی‌خوام دیگه ادامه داشته باشه حتی در این حد! ولی نمی‌دونم چطوری بهش بگم! و من افتضاحم تو الکی تبریک تولد گفتن :/

امروز بساط لپ تاپم رو اوکی کردم. برای اولین بار دوربینش رو فعال کردم و با یه تصویر بی کیفیت مواجه شدم. بعد یه سر به فیسبوک زدم. هر دفعه انگار وارد میشم به گذشته. اونم گذشته ی سیاه! دقیقا سیاه ترین قسمت گذشته.
بعد هم توی جیمیلم تازه با این پدیده مواجه شدم که google keep تحت وب هم کار میکنه و یه سکته زدم چون کل زندگی من یه هیستوری از حداقل 5 سال گذشته و تمام روزانه نویسی هام توی google keep هست و اگه دست کسی بیوفته انگار روحم کامل در اختیارش قرار گرفته به انضمام تمام رازهام!
چیه این تکنولوژی؟
بعد هم حسرت که چرا این پولای بی زبونم رو توی این همه سالی که فرصت داشتم خرج نکردم و به وسایل الکترونیکیم یه سر و سامونی ندادم!

اصلا ذره‌ای حال و حوصله کار کردن ندارم.


 شایدم مقاومته!

امشب حرفی نیست.

فقط در عجبم چرا یه مدته رو هر چیزی که دست میذارم، تموم میشه و به من نمی‌رسه؟