دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۴ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

امروز :)

امروز نشستم توی اسنپ و از مصاحبت با آقای راننده و غر زدن به جون ترافیک تهرون و اینکه هر دومون هزار تا چراغ‌قرمز و رانندگی توی خیابون رو ترجیح میدیم به اتوبان لذت بردم. همسن و سال بابام بود و صدای گرمی داشت. دلم واسه اینجور صداهای گرم خیلی وقت بود که تنگ شده بود. هی حرف از توی دلم میومد بالا و می‌گفتم. یه سری‌ها رو هم نگفتم دیگه رعایت اعصابشو کردم.

بعد رفتم تراپی و اصلا حرفم نمی‌اومد. انگار که حرفامو زده بودم تموم شده بودن!

راه برگشت هم با دیدن قیمت اسنپ و تپسی شاخ درآوردم و تصمیم گرفتم بخشی از مسیر رو پیاده برم که هم به خاطر کمتر شدن مسافت و هم گذر زمان و سبکتر شدن ترافیک هزینه کمتر شه. ولی حماقتی بیش نبود. خلاصه با بدبختی وسط یه خیابون شلوغ درحالی که کلی دود خورده بودم و گوشیمو محکم تو دستام گرفته بودم که مبادا ازم ندزدن، یه ماشین دیگه گرفتم و این بار طرف اینقدر از فراماسون حرف زد که با مغز خسته رسیدم!

خواستم بگم چقدر مصاحبت با راننده اولی رو دوست داشتم. منو یاد یه عزیز ازدست‌رفته انداخت. همین!

دلم می‌خواد از امروز یعنی دوازده آبان و ماجراهای عصر به بعد برای حداقل یه نفر هم که شده غر بزنم. ولی آدمای اطرافم آدمای مناسبی نیستن. از طرفی حس می‌کنم ظرفیتشون واسه غر شنیدن از این ماجرا پر شده، هم اینکه حس می‌کنم همدلی‌ای دریافت نخواهم کرد.

قرار شد مامانم رو برسونم جایی. یه شلوار جین، کاپشن و شال پوشیدم و رفتم. منو دیده میگه چرا شبیه مرده‌ها اومدی بیرون! روت میشه اینطوری اومدی توی خیابون؟ 

حالا من وقتی داشتم اینا رو می‌پوشیدم ته دلم می‌گفتم وااای چقدر خوشگل و باحال شدم. هنوزم همین حسو دارم. حتی داشتم فکر می‌کردم اگه قضیه گشت ارشاد نبود همین استایلو می‌زدم می‌رفتم مرکز شهر. ولی مثل اینکه این صنعت زیبایی و فرهنگِ غلطِ جاافتاده‌ی استفاده همیشگی از لوازم آرایش و علی‌الخصوص رژ، دست از سرِ صورت ما برنمی‌دارن.

البته که منکر نمی‌شم حد خاصی از آرایش و مخصوصا رژ و لیپ‌گلاس دوست‌داشتنیم چهره‌ام رو زیباتر می‌کنن ولی به خدا بدون اونا هم انقدر دیگه زشت نیستم!


حتی الان که می‌خواستم پست رو منتشر کنم یادم اومد وقتی از پله‌ها می‌رفتم پایین داشتم فکر می‌کردم ببین این شلوار جینه یه مدت حس بدی بهم می‌داد ولی الان چقدر دوستش دارم. و یادم اومد اون موقع که حس بدی بهم می‌داد لاغر شده بودم و توی تنم زار می‌زد و یه شلوار جدید خریده بودم که توی تنم می‌درخشید. برای همین این جین کهنه‌تره از چشمم افتاده بود. حالا که چاق شدم این شلوار جینه دوباره اندازه‌ام شده و توی تنم نه تنها زار نمی‌زنه بلکه می‌درخشه.(البته اگه سر زانوهاشو فاکتور بگیریم) 

هی بابا انگار فقط خودم می‌تونم خودمو خوشگل ببینم!

خیلی وقته ننوشتم. و خیلی وقته چرت و پرت هم ننوشتم. یه کم ناراحتیام از یه نفر رو اینجا بالا آوردم. همین!