دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

آزادی در نوعِ بودن

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۴۳ ق.ظ

می‌خوام روراست باشم. باز گیر کردم و چیزی تو ذهنم رژه میره و موجبات سردرد رو فراهم کرده. یه موضوع نیست. چند موضوع هستن! می‌خوام بشینم اینجا به نوشتن ببینم می‌تونم بشکافم؟ (اگه به نقطه روشنی رسیدم پست می‌کنم...)

اولین مورد: داشتم یه پستی رو توی یه وبلاگ می‌خوندم و فرآیند غرق شدن رو طی می‌کردم و اینا که به یه موضوعی در مورد خودم پی بردم. اینکه من دقیقا به همون هدفی که می‌خواستم از داشتن وبلاگم رسیدم. قبلا تو یکی از پستها که اگه پیداش کردم لینک می‌کنم نوشته بودم که هدفم از شروع وبلاگ‌نویسی چی بوده. دوست پیدا کردن و خونده شدن و سوشال لایف داشتن، در عین تنهایی و افسردگی‌ای که تحمل می‌کردم. بدی اون وبلاگ این بود که دیگه راحت نبودم از سیاهی و در واقع از خودم بنویسم. هی در به در دنبال یه چیز با مزه می‌گشتم تا بنویسم و با نوشتن از بدبختی‌هام عذاب وجدان می‌گرفتم چون مثلا یه تعداد دوست مجازی پیدا کرده بودیم و هی به هم سر می‌زدیم و همو می‌خوندیم و برای هم هی کامنت می‌ذاشتیم و چالش می‌ذاشتیم و گسترش می‌دادیم روابط مجازیمون رو. من توی این فضایی که به واقعیت بیشتر نزدیک بود و آدم‌ها خوشحال بودن عذاب وجدان می‌گرفتم تا ناراحتیم رو بروز بدم... بعد با خودم فکر کردم دیدم ای بابا اینم که شد یه دردرسر دیگه! من از خود واقعیم فرار کردم و اومدم وبلاگ ناشناس باز کردم تا خودم باشم و راحت از همه چیز بنویسم ولی اینجا هم که شد مثل بیرون! اینجا هم هی باید ناراحتیام رو بخورم و رمز بذارم و فقط حس خوب و مثبت نشون بدم! این شد که تصمیم گرفتم که وبلاگ رو عوض کنم و همینطور سبکش رو. و این سیب چرخید و چرخید تا رسیدم به اینجایی که الان هستم. تو وبلاگم راحتم تقریبا. از سیاهیا نوشتن برام عذاب وجدان به همراه نمیاره. و اینکه به همون اندازه هم سوشال لایف و خونده شدن و روابط مجازیم نابود شد. یعنی همینی که می‌بینید. مثل یه پیرزن خموده می‌شینم دم در وبلاگم و رهگذرا رو می‌بینم. دوستی ندارم. ارتباطی هم فراتر از این ندارم و راضیم. و این دقیقا چیزی بود که می‌خواستم. اینجا بود که گفتم آهان! این دقیقا یکی از مصداق‌های خواستن توانستنه! من خواستم که یه همچین فضایی برای خودم بسازم و ساختم. حالا درسته که ممکنه یه کم عجیب غریب به نظر برسه چون عملا واسه ساختن این فضا یه قیچی گرفتم دستم و به هرچیزی که رسیدم بریدم. بریدم و بریدم و موند خودم. که حالا دیگه عذاب وجدان نمی‌گیریم چون کسی مجبور نیست اینجا چیزی رو بخونه. همین آزادی‌ای رو به من داد که در سطح خودش تا اون موقع تجربه نکرده بودم. آزادی در نوعِ بودن. نمیدونم آیا چرت و پرت به هم بافتم یا نه ولی زمان مشخص میکنه که چرت و پرت بود یا نه...


موضوع دوم که بی‌ارتباط به موضوع اول نیست اینه که من همین کارو تقریبا و در ابعاد کوچیکتر با زندگی خارج از وبلاگم هم کردم. قیچی برداشتم و بریدم. ولی خب قبلا بریدن‌ها یا دست خودم نبود یا ناآگاهانه بود ولی الان آگاهانه و انتخابی و با اراده خودمه. راضیم؟ نمی‌دونم. بعضی وقتا واقعا دلم می‌خواد بودن توی یه شبکه بزرگ رو یا یه شبکه حمایتی قوی رو... ولی بعضی وقتام قدردان این شرایطم هستم. چه توی دنیای وبلاگ، چه خارج از وبلاگ. که البته این نکته رو هم اضافه کنم که من فضاها رو به حقیقی و مجازی تفکیک نمی‌کنم. به وبلاگ و غیر وبلاگ یا بهتره بگیم به ناشناس و شناس تقسیم می‌کنم. من توی یه فضا با مشخصات خودم هستم ولی خود حقیقیِ درونیم نیستم و توی فضای دیگه با مشخصات ناشناسم حضور دارم ولی خود حقیقیِ درونیم هستم! 


موضوع سوم هم هنوز برای خودم یه کم گنگه. خیلی از ماها حداقل یک بار تو زندگیمون برخوردیم به آدمی که خیلی از خودش تعریف میکنه. یه تریبون میگیره و مغز همه رو میخوره. ممکنه اون وسط هم یه سری اطلاعات خوب بده ولی اصطلاحا همش یا حتی گاهی بالای منبره. شبکه های مجازی امروزی هم خیلی این کار رو راحت کردن و هرکسی حتی اگه ذره ای تمابل به بالای منبر رفتن داشته باشه هم دریغ نمیکنه و یه صفحه میسازه (توی انواع پلتفرم ها) و اصطلاحا میره بالای منبر. نمیدونم بقیه چه حسی دارن ولی من همیشه این محتواها رو که میبینم کهیر میزنم ولی نمیدونم این چه مرگیه که رها هم نمیکنم. الان حداقل سه نفر پامنبری رو دارم توی اینستاگرام فالو میکنم. خود آزاری دارم! الان که این گره هم باز شد رفتم بلاک کردم.


موضوع چهارم : دوباره خوندم این پست رو و دوباره سردرد گرفتم. نمیدونم چرا جدیدا اینقدر سخت مینویسم! همه‌اش جمله های کوتاه و بی ربط به هم یا جمله های بلند قرو قاطی! خوندنش سخته، ویرایشش سختتر. انگار نوشتن هم از حوصله و توانم خارج شده. و اینکه چقدر تکراری مینویسم. وحشتناکه...

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی