دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۱۷ ب.ظ

چرا هیچکس نیست برای تکیه کردن؟

نه اینکه خودتو آوار کنی روش... یکی که باشه و تو خیالت راحت باشه از بودنش... که اگه یه روز دیدی نمی‌تونی روی پای خودت بایستی بتونی یه کم به اون تکیه کنی تا دوباره انرژیتو جمع کنی و ادامه بدی...

چرا من همچین کسی رو ندارم؟ چرا نداشتم تو این همه عمر کوفتیم؟ چرا هر وقت خواستم تصمیمی بگیرم همیشه یه گوشه ذهنم این بوده که اگه افتادم، حواسم باشه تنهام و کسی نیست ازش کمک بگیرم؟ چرا اصلا باید به همچین چیزی فکر کنم؟

میم باتجربه‌ی عزیز! تو هیچوقت این نوشته رو نخواهی خوند ولی کاش می‌دونستی اون موقع که گفتی می‌تونم رو کمکت حساب کنم، حرفت برام خیلی ارزشمند بود. اینقدر که بعدش که یاد حرفت افتادم گریه کردم آخه اصلا توقع نداشتم که چنین چیزی بگی. خیلی برام سنگین بود و درک کردنش سخت...

کاش می‌دونستی من روی کمکت حساب نکردم... وقتی انتظار کمک از نزدیک‌ترین های زندگیمو ندارم چطور می‌تونم خودمو قانع کنم که از تو کمک بخوام... اون هم من که برای تو کاملا غریبه‌ام.

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی