دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

۱۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز رو هم مثل دیروز تعطیل اعلام کنم؟

می‌خوام روراست باشم. باز گیر کردم و چیزی تو ذهنم رژه میره و موجبات سردرد رو فراهم کرده. یه موضوع نیست. چند موضوع هستن! می‌خوام بشینم اینجا به نوشتن ببینم می‌تونم بشکافم؟ (اگه به نقطه روشنی رسیدم پست می‌کنم...)

دیشب وقتی خودم رو لابه‌لای نوشته‌های یه وبلاگ پیچونده بودم یا بهتره بگم غرق کرده بودم، این فکر یک آن از ذهنم رد شد که «من الان مودم اینقدری پایدار هست که دیگه به ... فکر نکنم». کمی هم خوشحال شدم به خاطر این فکرم و بعد هم رضایت توی رگ و ریشه‌هام موج گرفت از اینکه چه خوب که تو مسیر درستم.

امروز ظهر یه پست خوندم از خاطرات یه نفر از دوران دانشگاهش و یک آن خودم رو در اون خاطره تصور کردم. با همون فضا. خوشحال و زیبا. از این تصور غمگین نشدم و زودی ازش گذر کردم تا غم سراغم نیاد.

الان ولی داشتم توی توییتر اسکرول می‌کردم که توی تایم‌لاینم یه ویدیو دیدم از آدمهای آشنای قدیمی. چون لایک زیاد خورده بود اومده بود تو تایم‌لاینم. ویدیو برام تار بود و هی می‌گفتم اینا چقدر آشنان. و هی گذشت و گذشت و تقریبا همه آشنا به نظر اومدن. اینبار غم نشست گوشه دلم. نه اصلا روم آوار شد. اونا خوشحال بودن و کوچَک و من اینجا فقط داشتم به ... فکر می‌کردم. 

بعد از ته ته ته دلم یه میل شدید، آرزو یا خواسته قلبی اومد به ذهنم که کاش برمی‌گشتیم. کاش همه چیز برمیگشت به اون موقع. کاش مثل بازی‌ها خدا میگفت «عه ببخشید اشتباه شد از اول» کاش من خودمو ول نمی‌کردم تو دامن ... . کاش چشمام به جهان باز بود. کاش... کاش...

یک - یه سایت پیدا کردم به اسم و آدرس mahramaneh.com برای نقد درمانگر به صورت محرمانه اس. ایده خیلی خوبیه.


دو - باید بزنم بیرون از خونه. باید چند تا meday برگزار کنم برای خودم. سالن‌های تئاتر باز شدن باید برم تئاتر ببینم. سالن‌های سینما هم باز شدن. ولی فیلم‌هاشون چنگی به دل نمی‌زنه. باید برم کافه. باید بزنم بیرون واقعا وگرنه خل میشم.


سه - رفتم مرور کنم ببینم در این روز و ماه سالهای گذشته چه پستی گذاشتم... دیدم چقدر فعال بودم! چقدرم پستام عمیق بودن!!!

این و این برای بیست و دوم شهریور نود و هشت هستن. نظر الانم؟ راضیم که اون تصمیم رو نگرفتم و مستقیم وارد چاه نشدم! چقدرم احساسی نوشتم :|

این برای بیست و دوم شهریور نود و هفته. یه کارگاه یه روزه شرکت کرده بودم مرتبط با کار. راضیم که اون کارگاه رو رفتم :)

این و این هم برای بیست و دوم شهریور نود و شش هستن. راضیم که اون موقع اون راه رو هرچند سخت بود رفتم و تمام وسوسه‌ها در برابر جا زدن و بیخیال شدن رو تحمل کردم و باز ادامه دادم.


چهار - گفته بودم مدتیه که از محل کار قبلی بیرون اومدم؟ خب خودم بیرون اومدم. با پذیرش تمام ریسک‌هاش. خیلی محترمانه. با بدبختی کارفرما رو راضی کردم که بیخیال ما بشه. و دوباره بهم ثابت شد این دو بشر آدم نمیشن! خانواده رو می‌فرمایم. بابام برام پول واریز کرده و میگه چون دیگه سرکار نمیری من بهت پول تو جیبی میدم. بعد پولش چقدره؟ 7 درصد حقوق قبلم. اگه برگردونی و بگی احتیاج ندارم هم بهش برمیخوره. انگار که به من نباید بربخوره. از طرفی میخواد خودش رو ساپورتیو نشون بده میگه اگه کار پیدا نکردی هم اشکال نداره من درآمدم کافیه و به همه‌مون میرسه. مهم اینه که برادرت کار پیدا کنه. و اینجا هم باز نباید به من بر بخوره. بعدم میگه اگه خواستی دنبال کار بگردی دنبال یه کار آبرومند باش که جلو فامیل رومون بشه بگیم کجا کار میکنی. و باز نباید به من بربخوره. خاله ام زنگ زده بود خونه و صدای منو شنیده بود و خواست باهام صحبت کنه، مامانم با استرس و خیلی پلیسی میگه بگو مرخصی گرفتم که خونه ام. نگی از کارم اومدم بیرونا! یا مثلا امروز یه نفر از اقوام دور زنگ زده بود خونه تا احوالی بپرسه. من خونه تنها بودم و جواب دادم. بعد که به مامانم اطلاع دادم میگه چه ساعتی بود؟ منم میگم صبح. خیلی پلیسی طور میگه که نپرسید چرا خونه ای ؟ میگم نه. و بعد میگم که مامان جان مگه چیه؟ چه مشکلی داره؟ و ...

ولش کن ادامه ندیم. حالا خوبیِ ماجرا اینجاست که من خودم از کارم استعفا دادم و با اعتماد به نفس بیرون اومدم و واقعا با شنیدن این حرفا درسته ناراحت شدم ولی حواله کردم به نقاطی از بدن و دیگه گذشت و گذاشتم به حساب اینکه اینا همینن و بذار همینطوری استرسشون رو بکشن. اگه چند سال پیش بود که واقعا خورد میشدم و حتی ممکن بود وارد یه بازی روانی هم باهاشون بشم و بعدم دعوا و ماجرا و این داستانا.


پنج - بی‌نهایت افتادم رو دور اهمال‌کاری. بی‌نهایت :)


شش - هوس خیلی کارها افتاده به جونم و در عین حال یه مقاومتی دارم در برابرشون. مثل هوس رنگ کردن یکی از دیواری اتاقم یا حتی نقاشی کشیدن رو یکیشون. این ایده نقاشی واقعا هیجان انگیزه. یا هر روز یه رنگ جدید که می‌بینم هوس می‌کنم همون رنگ لاکشو داشته باشم. یا هوس دوختن یه کیف برای خودم مدتهاست اون پشت رژه میره و من در انجامش اهمال می‌ورزم. هوس ورزش هم کردم. هوس کردم برم بدوم. هوس خریدن کتابخونه. هوس درست کردن قفسه ریلی برای زیر میزم. هوس کوتاه کردن مو هم همیشه با من هست. حتی هوس کردم عکس تو وبلاگ آپلود کنم. همه در حد هوس باقی موندن.


هفت - یه ماجرای مالی رو هم شروع کردم که فعلا نمی‌تونم از جزییاتش بگم. موضوع اینه که سود چندانی توش نیست. ولی شروعش کردم تا پول حاصله ازش رو برای خودم جایزه بخرم. تا بلکه یه کم پول خرج کردن یاد بگیرم :دی


هشت - مدتیه که غریب شدم با موسیقی. دست و دلم به گوش دادن هیچ آهنگی نمیره. شاید یک ماهی بشه... زندگی بدون موسیقی اصلا جالب نیست.

دیشب فیلمی از جیم جارموش دیدم به اسم Paterson. قبلا یه فیلم دیگه ازش دیده بودم به اسم  Coffee and Cigarettes. کلا اولین کارگردانیه که قبل از دیدن فیلماش اسمش به گوشم خورده بود. هر دو فیلمش فوق‌العاده سخت و خسته کننده بودن. راستش Paterson رو هم بیشتر به خاطر گلشیفته فراهانی دیدم. 

فیلم درباره یک راننده اتوبوس آمریکایی به اسم پترسون هست (با بازی آدام درایور که نقش اصلی مرد رو در فیلم marriage story بازی می‌کرد) که در خلوتش شعر میگه و همسری ایرانی-آمریکایی داره (گلشیفته فراهانی) که خیلی اهل فعالیت‌های هنری و کشف ماجراهای تازه هست.

ادامه این پست شامل اسپویل فیلمه، گرچه دیدن فیلم رو توصیه نمی‌کنم.

یه پست خوندم تو رادیوبلاگیها که انگار یه نفر پیدا شده که میره از آدرس وبلاگ های حذف شده سو استفاده میکنه و ... نگران و مشوش رفتم سراغ وبلاگ قبلیم ببینم در چه حاله و نشستم به خوندن آرشیو پنج سال پیش.

اومدم به مناسبت روز وبلاگ‌نویسی فارسی چندتا پیشنهاد وبلاگی بدم و بعد هم باقی عرایض!
پیشنهاد فیلم: «سر به مهر». درباره یه دختره که وبلاگ داره و تقرییا تمام حرف‌ها و روزمره‌هاشو تو وبلاگش می‌نویسه و ... (با بازی لیلا حاتمی عزیزم)
پیشنهاد کتاب: «مفید در برابر باد شمالی». درباره یک خانم و آقا که کاملا اتفاقی از طریق ایمیل با هم مجازی آشنا میشن و ... (من با این کتاب توی همین فضای وبلاگ آشنا شدم و خیلی شیرین بود)
پیشنهاد ویدیوی تبریک روز وبلاگ‌نویسی: «ویدیوی تبریک ویرگول». (لینک به صفحه اینستاگرامه ولی توی سایت خودشون هم ویدیو تبریک موجوده)
پیشنهاد چالش: «ده سوال وبلاگی». خودم هنوز شرکت نکردم ولی دوست دارم شرکت کنم. سوالای خوبی هستن به نظرم.

و اما از پیشنهادات که بگذریم یه موضوعی هست که مدتیه یه تیکه از ذهن منو به خودش مشغول کرده. اونم رفتارم توی این فضاست! فکر می‌کنم مشخصه که من خیلی دوست ندارم افراد زیادی وبلاگِ منو بخونن. معمولا لینک وبلاگم رو جایی نمی‌ذارم. البته در این مورد هم به خودم سخت نمی‌گیرم. به هر حال وبلاگه و پابلیک. تعداد زیادی وبلاگ رو دنبال می‌کنم و پست‌ها رو هم تا جایی که بتونم و روانم اجازه بده جسته گریخته می‌خونم. برای بعضی وبلاگ‌ها بیشتر برای بعضی کمتر. کامنت خیلی کم می‌ذارم و بیشتر خواننده هستم تا کامنت گذارنده. خیلی هم به این موضوعات مثل دنبال کردن خاموش و خواننده خاموش و اینها اعتقادی ندارم. چیزی که مدتیه دارم بهش فکر می‌کنم اینه که کسایی که اینجا رو می‌خونن رفتار من رو چطور می‌بینن توی این فضا؟ آیا این رفتار به نظرشون عجیبه؟ آیا درسته؟ آیا پذیرفتنیه یا نپذیرفتنی؟ آیا کسی که از خواننده خاموش خوشش نمیاد واقعا با اینکه من جسته گریخته خاموش بخونمش اذیت میشه؟ آیا کسی از من انتظار داره طوری غیر از این رفتار کنم؟ مثلا توی ارتباطات وبلاگی اکتیوتر باشم؟
من تصمیم ندارم روشم رو تغییر بدم چون این مدلی که اینجا هستم مدلیه که باهاش تقریبا 4 ساله دووم آوردم بدون هیچ حرکت انتحاری از جمله بستن وبلاگ یا بستن کامنت یا ننوشتن برای مدت طولانی و از این دست. ولی کلا کنجکاوم بدونم کسی که اینجا رو می‌خونه، حتی سالی یه بار، چه دیدی از من و از نوع رفتارم توی وبلاگ داره؟

امکان ارسال نظر به صورت ناشناس وجود داره. خوشحال میشم فیدبکتون رو از نوع حضورم توی وبلاگم بگیرم. فیدبک، نظر، فحش حتی :)

من قالب شماره 53 عرفان رو با رنگ هایی که خودم می‌خواستم ساختم و حالا می‌خوام یه عکس برای هدر بذارم. این لینک عکسی هست که برای هدر آپلود کردم. ولی هر کاری میکنم عکسی که برای هدر میذارم توی وبلاگ نمایش داده نمیشه. این آدرس وبلاگی هست که قالب رو برای امتحان کردن اونجا تغییر میدم. همونطور که می‌بینید هدرش عکسی نداره.

حتی از طریق پست آموزش هدر ساز آنلاین هم سعی کردم که هدر رو بسازم و روی قالب وبلاگم قرار بدم ولی از این طریق هم عکس نمایش داده نشد حتی توی پیش نمایش خود پست هم نمایش داده نشد.

کسی بلده به من کمک کنه؟

+ از سر بیکاری نشستم به بررسی پست‌های منتشر نشده. از توشون به پست در میاد. کلا انقدر فضای وبلاگ برام ناامنه که سعی می‌کنم هیچ پستی منتشر نشده نمونه. حذف بشه بهتره! حتی پست‌های رمزدارم رو هم طوری می‌نویسم که اوکی باشم کسی غیر از خودم بخوندشون. بقیه شماره‌ها پست‌هایی هستن که منتشر نکرده بودم و الان یکجا جمعشون کردم. جالبه که توشون میشه یه سیر تغییر رو هم دید! برای بعضیا نظر الانم رو هم نوشتم.