خب من باید در این باره هم اینجا بنویسم که به مدت دو هفته دچار اشتباه و خطای احمقانه و واضحی شدم.
با یه نفر به صورت رندوم توی اینترنت آشنا شدم، صحبت کردیم و حرفاش برام قشنگ و بالغانه بود. همو تصور کردیم و درباره تابستون پیش رو با هم رویاپردازی کردیم. در اولین فرصت قرار گذاشتیم و همو دیدیم. اما اون چیزی که از هم دیدیم فرسنگها فاصله داشت از تصورمون.
چنین خطا و اشتباه فاحش و به شدت واضحی تو این سن و این دوره زمونه خیلی بعید بود از هر دومون. اما خب اصرار کورکورانه من بود که ما رو به خطا برد.
حس میکنم همش بابت جنگ و بلاییه که سر روان همه ما اومده.
شکلگیری این خطا اونجا برای من شروع شد که وسط موشکها و بمبها و فکر مرگ داشتم فکر میکردم که اگه بمیرم، عاشقی نکرده مردم. و فقط با این بعد از مرگ مشکل داشتم. برای همین مغزم کور و کر شد نسبت به نشانهها. و در اولین فرصتی که به خونه برگشت تمام تلاششو کرد که توی فرصت کوتاه بین آتش بس تا حمله بعدی حداقل این بعد رو زندگی کرده باشه. اما بد، خیلی بد به خطا رفت.
- ۰ نظر
- ۲۱ تیر ۰۴ ، ۲۲:۲۴