دیشب مهمونی بودم. مهمونی جوانانه همراه با رقص و درینک. نگران مدل لباسها و آرایشم بودم. اما چراغها که خاموش شد اوکی شدم.
نگران پذیرفته نشدن خودم بودم. اما دم صاحب مهمونی که دوست عزیزمه گرم.
به کاپلها نگاه میکردم و توی ذهنم مرور میکردم. به خودم نگاه میکردم که عوض شدم طی این سالها. به جمع نگاه میکردم که سالم بودن. البته به غیر از فقط اون پسره با نگاههای سوزاننده و قضاوتگرانهاش. از پیشنهاد آهنگهایی هم که میداد معلوم بود چه سبک آدمیه.
موزیک خوب بود. واقعا خوب بود. بعد از مهمونی هنوز اسم یه سریها رو نفهمیدم ولی میشد بکگراند آدمها رو کمی حدس زد. البته جمع هم دوستهای مختلف صابح مهمانی بودیم و همو نمیشناختیم.
کسی رفتار عجیبی نداشت. واقعا فضا خوب بود.
بعد نشستم به مرور ایونتهای دیگهای که رفته بودم و آدمها الکل خورده بودن. با اختلاف دیشب از همه بهتر بود. جمع آدمها خیلی مهمه. واقعا مهمه.
به دوستم قبلا گفته بودم دوست دارم الکل رو تجربه کنم ولی برای تجربه اول دلم نمیخواد توی هر جمعی باشه. الان فکر میکنم اگه میدونستم این جمع چقدر خوبن شاید منم دیشب امتحانش میکردم.
- ۰ نظر
- ۲۶ بهمن ۰۳ ، ۱۲:۲۲