دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۰۲ ق.ظ

امروز یه جلسه مهم داشتیم و هیچ ایده‌ای درباره این جلسه نداشتم.برای همین دیشب خیلی کم خوابیدم. الان هم باز خواب از چشمام پریده. مستند محمد خردادیان رو که با من‌وتو ضبط کرده از یوتیوب دیدم و امشب هم خودم رو با دیدن ویدیوهای دیگه از خردادیان گذروندم. حسرت خوردم. پای تمام سالهای زندگی توی خونه بسته پدرم.

فردا هم میخوام یه دندون لق رو بکنم بندازم دور. منطق میگه کار درستی نمیکنم ولی من فقط میخوام به این زجر کشیدن هر روزه پایان بدم و بعد از مدتی استراحت کنم. استرس دارم. نمیدونم چی بگم. مثل تمام جلساتی که قبل از این داشتم و واضح استرس داشتم. از خودم بدم میاد. نفرتی که از آدمها تقاضا میکنم نسبت به من داشته باشن رو تو چشماشون مبخونم. و زمانی که باید کار دیگه کنم میشینم و زجر میکشم و گریه میکنم.

گاهی همه چیزو زیر سوال میبرم. گاهی سعی میکنم با خودم مهربون باشم و کم تو سر خودم بزنم.

توی بازی این بزرگسالان کودک حوصله بازی کردن ندارم، حوصله حرف زدن ندارم، حوصله تکرار ندارم، حوصله بلند بلند نظر خودم رو گفتن رو هم ندارم. میشینم به تماشای بقیه. و با خودم فکر میکنم من چرا اینقدر خاموشم... چرا انقدر قطعم... خسته‌ام... به اندازه یک عمر...

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی