دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۲، ۰۶:۴۵ ب.ظ

دوست دارم بنویسم که یادم باشه این روزا رو. ولی فعلا تمایلی برای نوشتن از جزئیات ندارم. هر قدمی برمی‌دارم برای خودم تازه است. یک ماه پیش حس می‌کردم دارم گند می‌زنم و ریسک بزرگی کردم. الان می‌دونم این چیزا ریسک نیست! شایدم ریسکه! نمی‌دونم. ولی جرئتم بیشتر شده واسه یه سری کارا.

خیلی دوست داشتم یک آدم نزدیک و امن رو داشتم که تمام آشفتگی‌های ذهنم رو براش بیرون می‌ریختم و اون این دونه ها رو نخ می‌کرد و تسبیح افکارم رو دستم می‌داد و من می‌فهمیدم حالا چیکار باید بکنم. ولی متاسفانه انگار وظیفه فهمیدن و تصمیم برای هر قدم کار خودمه و این تمومی نداره. هر چالش رو که رد می‌کنی و کمی ازش یاد می‌گیری، دفعه‌های بعد برات اون چالش آسون‌تر میشه. ولی بدبختی ماجرا اینه که چالش‌های بزرگتر سر راهت میان و تمومی نخواهند داشت.

یه مقدار بستنی کاکائویی هم گذاشتم توی فریزر برای روزهای غم و روزهای اضطراب. واقعا نیازه همیشه بستنی کاکائویی داشتن.

و این بین‌ها گاهی فلش بک میزنم به خودم در یک سال گذشته و افسوس می‌خورم که چقدر کور بودم توی کارم. اگه فقط کمی، فقط کمی فضا و زمان به دست می‌آوردم چقدر در تاثیرگذاریم موثر می‌بود. حیف که نه فضا داشتم نه زمان. حیف که فضا و زمانم رو حروم یه مشت آدم پر توقع کردم، حیف که اجازه دادم با پر توقعی‌شون از زمانم و تمرکزم خرج خودشون بکنن. حیف.

نظرات (۱)

  • هانی هستم
  • اصلن سختی زندگی یکی هم همینه که توی چالش های جدید باید خودت تصمیم بگیری!! معمولن به تنهایی.

    پاسخ:
    آره دقیقا
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی