دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

سه شنبه, ۲ آبان ۱۴۰۲، ۰۳:۲۶ ب.ظ

دیروز رفتم بنزین زدم و بعد رفتم زالزالک، خرمالو، لیمو شیرین، کدو حلوایی، گلابی، لبو و گل کلم خریدم و به استقبال پاییز رفتم.
با کلم ها هم از دیروز دارم هر مدل غذایی میتونم درست میکنم و لذت میبرم از طعمش.
به خاطر خریدها و سنگینیشون عضلات دستم درد گرفتن و هنوز دردش باهامه.
پاییز رو دوست ندارم. به زور سعی میکنم با خوراکی پاییزی خریدن خودمو نسبت بهش علاقه مند کنم و نمیشه
بالای دره زندگیم ایستادم و دارم با سرعت و ناامیدی پایین میرم. دیگه نمیتونم. دیشب هم بعد از مدت ها تا صبح بیدار موندم و سریال دیدم.
انقدر توی نقطه بدی هستم و انقدر اعتماد به نفسم پایینه که ناگفته به همه این موضوع رو میگم.
بعضی وقتا با خودم فکر میکنم واقعا مسیر زندگی من قرار بود چی باشه و کجاها منحرف شدم و راهم سد شد که الان تو این سن اینقدر سردرگم شدم؟

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی