دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۴۲ ب.ظ

چقدر توی پست قبل ساده دل بودم. توی این بازه زمانی اینقدر داده روی سر و صورت من ریخته شد و کوبیده شد که منو تبدیل به یه آدم دیگه کرد.

توی این چند روز حسابی به خودم رسیدم. غذاهای خوشمزه برای خودم درست کردم و تا مرز ترکیدن خوردم. سبزیجات تازه برای خودم تهیه کردم. مهمون دعوت کردم و مهمون بازی کردم. با دوستانم بیرون رفتم. خونه رو تمیز نگه داشتم و لذتش رو بردم. خوابیدم. فیلم دیدم. فیلم های هالیوودی. یه استرس ریزی هم اون پایین در حال بزرگ شدن بود و میخواستم بیام و اینجا توی وبلاگم درباره اش بنویسم که امروز یه تماس امیدوار کننده باهام گرفته شد و فعلا تمام هورمون های شادی در رگ هام جریان دارن. 

شاید یه برنامه سفر هم بچینم و یه همسفر پیدا کنم. 

میدونم که دارم قمار میکنم. میدونم دوباره دارم از comfort zone ام قدم به بیرون میذارم. لامصب این comfort zone هم دیواره هاش خورد شدنی نیستن. کش میان. به بیرون قدم میذاری ولی بعد میبینی فقط دیواره هاش رو کش دادی. اگه خراب شدنی بود یه بار خراب میشد و تمام. ولی حالا که کش میاد این قدم گذاشتن ها به بیرون تمامی نداره.

میدونی، احساس میکنم نارو خوردم. رو دست خوردم. به خاطر زن بودنم بهم ظلم شده. اجازه دادم بهم ظلم بشه. اینکه فهمیدم همه چیز به زن بودنم بر میگشته اون هم در این زمانه خیلی برام درد داشت. که اگه مرد بودم این تحقیرها، مسخره شدن ها و این ظلم ها و سو استفاده ها نبود. درد داره پذیرفتن اینکه به من، در این فضا و زمان جنسیت زده نگاه شده. منی که تمام تلاشم این بود که زن بودن رو توی ظاهرم بولد نکنم!

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی