دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

امروز کل خونه رو گردگیری کردم، جارو کردم و طی کشیدم. دستشویی رو شستم. ملحفه‌های تختم رو درآوردم، شستم، خشک شد و دوباره assemble کردم. به گیاهام آب دادم. لباس‌های بیرونم رو شستم. پتوم رو شستم. ناهار سالاد با مرغ گریل مزه‌دار شده درست کردم و شام از غذاهایی که دیروز درست کرده بودم خوردم. یه اپیزود تقریبا ۲ ساعته پادکست گوش دادم و یه وبینار (این هم دو ساعته) شرکت کردم. دوش گرفتم. ژورنال کردم و مقدار قابل توجهی هم گریه کردم. با این وجود چندین ولاگ هم توی یوتیوب و اینستاگرام دیدم.

و الان با چشمانی خیس از اشک، در حالی که چیزی از کمرم باقی نمونده و دست‌هام خبر از شروع درد میدن، از ساعت خوابم گذشته و خوابم نمی‌بره، گشنه‌ام شده و باید برم آشپزخونه. و برام سواله که بچه همسایه چرا باید تا ساعت یک و نیم شب بیدار باشه. چرا اون یکی همسایه بچه نوزادش رو ساعت ۱۲ شب حموم می‌بره. این بچه‌ها چرا خواب ندارن؟

نظرات (۱)

انقده دوست دارم خودم خونه داشته باشم تنهایی و بیفتم به جونش :)

این مرحله‌ی خونه‌ی مستقل داشتن که خود آدم صفر تا صدشو فراهم کرده باشه، خیلی مرحله‌ی خفنیه تو ذهنم :)

پاسخ:
مطمئنم اون روز رو تجربه می کنی. در آینده نزدیک :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی