دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۳۴ ق.ظ

دیروز رسما بیشتر از ۱۲ ساعت سرکار بودم. زمان رفت و آمد که به جای خود‌. آخرای اون ۱۲ ساعت گریه می‌کردم و تنها کار می‌کردم. بعد که اومدم خونه و شامم رو خوردم باید می‌نشستم پای آماده‌سازی مقدمات کار دوم. خسته بودم و خوابم میومد و گریه می‌کردم و هی سعی می‌کردم پشت گوش بندازم. در نهایت باید انجام میشد. تا ساعت ۳ صبح یعنی ۳ ساعت هم روی مقدمات کار دوم زمان گذاشتم. ۳ الی ۴ ساعت خواب کم کیفیت داشتم و صبح پاشدم رفتم سراغ کار دوم. وقتی کارم تموم شد و برگشتم مثل همیشه بند بند وجودم در حال متلاشی شدن از هم بود. ناهارمو خوردم. خوابیدم و هشت شب با سردرد از خواب بیدار شدم. شام خوردم. سریال دیدم و بعد با مشقت ظرف‌ها رو شستم. الان هم دارم کمی استراحت می‌کنم تا بعد برم حموم.

این چند روز از خودم سپاسگزاری کردم که جمعه به اندازه کل وعده‌های هفته آشپزی کردم و این دو روز دغدغه غذا درست کردن یا خریدن دیگه باری روی دوشم نبود.

اومدم چی بنویسم؟ اومدم بنویسم که دارم خودمو با کار از پا درمیارم و نمی‌فهمم چرا اصرار دارم به این اجبار. به جای جای خونه‌ام نگاه می‌کنم. کلی وسیله مونده برای خریدن. کلی برنامه مونده برای خونه رو خونه کردن. ولی من حالا که توی خونه خودم هستم و می‌تونم وقت و زمان براش بذارم و لذت ببرم، دارم خودمو با کار خسته می‌کنم. انقدری که وقتی میام خونه تنها توان داغ کردن غذا و خوردنش رو دارم. حتی توان اراده خرج کردن برای کارهای دیگه در من نیست.

و این وسط این عذاب‌های درونی من رو می‌خورن و هی باید حواسم بهشون باشه. به خودم یادآوری کنم که اگه ظرف تمیزی ندارم، اگه کف خونه تمیز نیست، اگه گاز برق نمیزنه به خاطر اینه که کار می‌کنم و خسته‌ام و اینجا خونه منه و حق دارم توی خونه خودم آزاد و راحت باشم.

به خودم یادآوری کنم که اگه وسایل خونه‌ام تکمیل نیست، به خاطر اهمیتیه که برای ظاهر خونه‌ام میدم، که دلم میخواد پولم رو با دل خوش خرج کنم، که خونه منه و اگه من فعلا با نداشتن فلان وسایل اوکی هستم کافیه. 

والدینم در تمام عمر خیلی سعی کردن من رو بابت خیلی چیزها خجالت‌زده کنن. و این شده استرس ریزی که الان باهام مونده وقتی هر بار به گوشه دنجم نگاه می‌کنم. که استرس داشته باشم واسه شبیه نرم نبودنم. استرس داشته باشم واسه کامل نبودنم. 

بعضی وقتا حتی شک میکنم که آیا این درسته که من توی خونه‌ای که به نظر نرم کامل نیست دارم زندگی می‌کنم و بسیار راحتم؟

این استرس‌ها و افکار امروز داشتن انرژی من رو می‌خوردن.

نظرات (۱)

انقدری کار نکن که به خودت آسیب بزنی رفیق. امیدوارم با قدرت ادامه بدی هر جوری دوست داری خونتو تکمیل کنی بعدم قراره کلی اتفاق خوب بیفته توی خونت که حسابی قراره بترکونی. فقط منم دعوت کن 🤩😍❤️😋 کلی هم دوستت دارم و برات انرژی میفرستم 

پاسخ:
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی