دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

شنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۰۹ ق.ظ

این چه رازی بود پنجشنبه بهم گفت؟ حالا من چجوری تابلو نکنم؟ راستش رو بخوای خوشحال شدم از اون اتفاقی که قراره بیوفته. ازم پرسید خوشحال شدی یا ناراحت. بهش گفتم نگران شدم. نگفتم خوشحال شدم. عذاب وجدان می‌گرفتم اگه می‌گفتم خوشحال شدم. حالت نون و نمک خوردن سر سفره کسی بود و بعد خوشحال شدن از وقوع اتفاق تلخ برای اون آدم.

خواهشا این روزها بره روی دور تند و زودتر تموم شه.

من توی نگه داشتن راز خیلی خوبم. ولی متاسفانه از درون خودم خیلی انرژی میره پای نگه داشتن راز. اینکه همش باید نمایش بازی کنی. مخصوصا وقتی قضیه احساسی میشه و باید احساساتت رو بروز ندی.

نظرات (۱)

  • ستاره برزنونی
  • نکته مهمش اینجاست که تو رو امین خودش دونسته و رازش رو بهت گفته

     

    پاسخ:
    یه نکته دیگه اینه که نمی‌تونست راز رو پیش خودش نگه داره. باید حتما به یکی می‌گفت :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی