دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

جمعه, ۱۸ آذر ۱۴۰۱، ۱۲:۳۳ ق.ظ

توان نقش بازی کردن رو از دست دادم. مدیرم مدتیه هر روز می‌پرسه «خوبی؟» و سوالش از اون «خوبی؟»های کلیشه‌ای نیست‌. من اما سعی می‌کردم کلیشه‌ای جواب بدم «ممنون» و موفق نبودم و معلوم بود خوب نیستم. حالا تعداد آدمها بیشتر شدن. سر کار دوم هم یکی گفت به نظر سرحال نمیای و مثل قبل نیستی.

من واقعا حالم خوب نیست. بعضی وقتا میگم شاید دارم زیادی بزرگش میکنم. بعضی وقتا میگم باید تمومش کنم و برگردم به نقش بازی کردن. بعضی وقتام میگم خب حق دارم قضیه چه کوچیک چه بزرگ، حالم خوب نیست و من هم حق دارم مدتی بنابه دلایلی حالم خوب نباشه. 

بدی ماجرا اینه که اینجور وقتا لال میشم. نمیتونم بگم چه مرگمه‌. نمیتونم صحبت کنم. حتی نمیدونم چه مرگمه. فقط حالم خوب نیست. و انقدر خوب نیست که نمیتونم پنهانش کنم.

وقتی با خودم تنهام حالت چهره‌ام آویزونه. توی صحبت‌هام با آدمها نشونه پیدا میکنم. اونروز داشتم به فلانی میگفتم از فلان موقع من انگیزه داشتم بعد دیگه رها کردم. کار رو رها کردم. خودم رو رها کردم و نمیدونم چطوری زمان میگذره.

حتی نمیتونم این متن رو هم ببندم! 

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی