دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

جمعه, ۴ آذر ۱۴۰۱، ۰۱:۴۴ ب.ظ

پرم از همه‌ی انواع احساسات.
پر از خشمم نسبت به این آدم که تو روز روشن خشونت انجام میده و خودش رو محق می‌دونه.
پر از غم. از اینکه خودم رو هنوز در معرض خشونت این آدم میذارم و هنوووووز اصرار دارم به اون دو نفر بگم چشماشونو باز کنن. اصراری که بی فایده است.
پر از بغضم
خوشحالم واسه خودم که میشناسم این رفتار رو و دیگه به خودم اجازه نمیدم آسیب ببینم. میدونم سالهاست که این رفتار فقط ظاهرشه. سالهاست که میدونم از من متنفره. نه حتی از من. بلکه از اون دو نفر و حتی از کل جهان. از تمام مردم جهان متنفره و بدون اینکه حتی بدونه تنفرش رو روانه کرده رو من 
ناراحتم که به خاطر اون دو نفر صبر کردم. ناراحتم که اجازه دادم من رو نفهمن و من به خاطر به هم نخورن آرامش اونا صبر کردم. ناراحتم که خودم رو در اولویت زندگیم قرار ندادم.
الان 4 آذره. 115 روز مونده تا آخر سال. و من هنوز به عهدی که با خودم بستم پایبندم.

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی