دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

جمعه, ۶ آبان ۱۴۰۱، ۰۲:۵۷ ب.ظ

جمعه‌ها روز استراحت نیست. روز افسردگیه. روز تموم شدن انرژی جمع شده توی یک هفته‌اس. روز مرگه. روز سردرده. روز نفرته. روز خشمه. روز غمه.

دیروز یه ربع به هشت صبح از خونه زدم بیرون، هشت و ربع شب اومدم خونه. سراغ کار دومم رفتم. بعد رفتم کار اول. با همکارم کلی حرف زدیم. نوشیدنی درست کردم خوردیم. بقیه اومدن. کار کردیم و باز بینش با هم گپ زدیم. اخر شب نشستم با یکی دیگه از کار حرف زدم و از موضوعات مورد علاقه‌ام بهش گفتم. روی یه موضوع از کار دوم کار کردم و مقدار زیادی جلو رفت. بعد اومدم خونه، شام خوردم، خوابیدم و در زمان گم شدم و وقتی بیدار شدم جمعه بود. روز نفرت‌انگیز هفته.


بهش گفتم فلانی داره بهت دروغ میگه. و بهش برخورد که چرا اینطوری بهش گفتم. بهش یادآوری کردم که بدونه منتی سر من نداره‌.

گفته بود کاری به کارم نداره، تو زندگیم دخالت نمی‌کنه. دورغ میگفت. از اول می‌دونستم دروغ میگه.

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی