دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

يكشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۱، ۰۱:۰۲ ق.ظ

حرف توی مغزم زیاد دارم، گاهی میرم سراغ اون کانال یک نفره‌ی تلگرامی ولی خب امشب دلم هوای اینجا رو کرده بود. خیلی درهم نوشتم. گاهی ساختار جمله هم درهم شده و راستش حوصله ویرایش ندارم!
اسم کانالم رو هم اسم یه دختر گذاشته‌ام که اگه کسی از روی فضولی چشمش به گوشیم خورد به نظر بیاد که دارم با دوستی چت میکنم.
کتابی که برده بودم توی اون سفر کذایی بخونم امشب تموم شد. تو راه برگشت توی تاریکی و با نور گوشی نصفش رو خوندم. اصراری هم نکردم به پشت فرمون نشستن. دلم خواست به جای حرص خوردن از دست این ...ها برم توی خودم و لذت ببرم. دیروز هم باز کمی خوندم. امروز همراه خودم بردمش به محل کارم چون حدس میزدم بیکار باشم و خواستم به خوندن این کتاب وقتم رو بگذرونم. ولی میدونی هنوز اینقدری محیط اونجا برام امن نبود تا وقتی همه دارن با هم خوش و بش از جنسی میکنن که جنس من نیست، کتابم رو باز کنم و برم تو دنیای خودم. وقتی همه رفته بودن بیرون کمی تورق کردم ولی میدونی بعدش بلافاصله رفتم توی اون کانال یک نفره نوشتم که با اینکه من با تنها وقت گذروندن با خودم اوکی و خوشحالم ولی این تنها وقت گذروندن با خودم در حضور بقیه معذبم میکنه و احتمالا به خاطر اینه که اونها براشون این تنها وقت گذروندن اوکی نیست و این محیط برای من امن نیست. محیطی برام امن نیست که نتونم توش تمام و کمال خودم باشم. و بخشی از من که باهاش اوکی هستم هم وقت گذرانی تک نفره در جمعه!
و اینها همه در حالیه که دیشب پریشب داشتم یه ویدیو توی یوتیوب میدیدم از فردی که داشت درباره شغل‌های مناسب برای تایپ mbti من میگفت* و دقیقا با یه بخشی از حرفاش خیلی موافق بودم. اینکه درسته من بیشتر درونگرا هستم و با تنهایی وقت گذروندن اوکی‌ام ولی توی کار واقعا نیاز دارم با بقیه حرف بزنم، نیاز دارم برونگرا باشم و حتی توی اون کار کوتاه هم مشکل اصلیم با کار این بود که تیمی وجود نداشت تا من با هم تیمی‌هام درباره کار حرف بزنم. من ادم کار کردن توی تیمم. و این در حالیه که دوست دارم فضایی رو هم داشتم باشم تا بتونم تنها هم باشم در جمع و اتفاقا حل نشم توی جمع!
یه همکار داریم من رو به اسم صدا نمیکنه، حتی اسمم رو هم نمیپرسه! و اگه مجبور باشه من رو مورد خطاب قرار بده طوری مورد خطاب قرار میده که من احساس میکنم حتی این فضا رو ندارم که چه با شوخی چه محترمانه اسمم رو بهش گوشزد کنم. این ادم روی مخمه. حس میکنم من رو پس میزنه که البته واضحه و نمیدونم گاهی حس میکنم شاید به خاطر ظاهرمه!
بگذریم... یه موضوع نه چندان جالب دیگه اینه که تیممون عضو جدید بهش اضافه شده و باز لای حرفا شنیدم که انگار باز هم یه سری انتظارات از من هست یا از شخصیت من هست که من نه میتونم اون انتظار رو برآورده کنم، نه میخوام و نه اینکه اصلا مدلش فقط اینه! واقعا حوصله کشیدن بار انتظار بقیه روی شونه‌هام رو ندارم! البته به غیر از کسی که مدیرمه یا مدیر مدیرمه! خلاصه فقط کسی که قراره به من پول بده حق داره از من انتظاراتی داشته باشه!
یه نفر هم کتاب رو دید و مشتاقانه درباره‌اش پرسید و میدونی من خرذوقانه شروع کردم براش توضیح دادم و یهو یه کار واجب پیش اومد و صحبت ما قطع شد و اون رفت. مکالمه داشتن با اون برام سخته میدونی چرا؟ امروز حتی مد نقش خجالتی بازی کردنم رو هم جلوش بروز دادم و اون باز ری‌اکشنش برام آشنا نبود. همین آشنا نبودنش، همین مثل بقیه نبودنش برام سختش میکنه ولی اصلا حس بدی ندارم اتفاقا. فقط ادامه مکالمه برام باهاش سخت میشه چون اون ادامه نمیده و من عادت دارم بقیه ادامه بدن و من گوش کنم چون من یه گوش دهنده حرفه ای هستم!
من توی جمع یا جمع‌های اینها نه راه پیدا کردم نه خودم اشتیاقی نشون دادم. فقط دارم جزیره‌های دو نفره میسازم. دونه دونه سروقت آدما میرم یا منتظر میمونم خودشون سروقت من بیان و بعد یه جزیره باهاشون بسازم.
امروز کتاب فروشی هم رفتم. و لای کتابها هم چندباری دلم خواست بمیرم.
و دلم میخواد هرچه از این کتاب در ذهنم هست رو بنویسم توی دفتر خال‌خالی که برای نظراتم درباره کتابها کنار گذاشتم ولی الان توی یه سوراخی که نمیدونم کدوم سوراخ هست قایمش کردم از دست مهمون فضولی که نمیدونم هنوز عادت سرک کشیدن توی حریم شخصی آدمها رو داره یا نه.
فلانی هم کلی از من تعریف کرده برای بقیه و من نمیدونم توی ذهن اونها چی میگذره درباره من! و من با این موضوع راحت نیستم. ترجیح میدادم از من تعریف نمیکرد. یا اگه از من پیش اونها چیزی میگه به خودم هم بگه درباره‌ام چی گفته یا حتی از اونا هم پیش من تعریف کنه!
امروز یه مکالمه با یه فروشنده کتاب هم داشتم. میخواستم بنویستم امنترین فروشگاه‌ها برای من کتابفروشی‌ها هستن ولی راستش رو بخوای این کتابفروشی هنریا که فقط ظاهر قشنگی دارن و فقط آدمهایی توشون رفت و آمد میکنن که ظاهر زیبا یا هنری‌ای دارن هنوز برام امن نیستن. 

* : دوست دارم اینو اینجا منشن کنم که با مقوله mbti و دسته بندی آدمها به n دسته موافق نیستم و به نظرم روان خیلی پیچیده تر از این حرفاست... ولی این پسره توی یوتیوب خب بامزه‌اس و دیدن ویدیوهاش  مثل آب رو آتیش مشکلاتم میمونه. اینکه از یه نفر دیگه هم میشنوم که اگه تمام عمر اینطوری بودم مشکل نیست و حداقل یه نفر دیگه در جهان (این پسره توی یوتیوب) هم اینطوره و به نظرش اینطوری بودن اوکیه تسکینی بر دردهام از زخمهای بقیه بابت متفاوت بودنمه!

نظرات (۱)

  • زندگی ‌‌‌‌
  • وای که چقدر سخته این مدلی بودن

    از بودن با بقیه در عذابی و از بودن با خودت هم معذب

    ولی من باز هم دومی رو ترجیح میدم و جدیدا راحت تر میپذیرمش

    امروز یه کتاب تو طاقچه خریدم به اسم زندگی آرام در دنیای پرهیاهو (اتحاد درونگرایان)

    هنوز نخوندم ولی فک کنم اونم تسکینی باشه مث ویدیوهای یوتیوب

    اگر دوست داشتی کانالشو به من هم معرفی کن :)

     

    پاسخ:
    مرسی واسه معرفی کتاب، درباره‌اش سرچ می‌کنم
    آدرس اون کانال یوتیوب اینه:
    طرف تایپ mbti اش infj هست، و من هم همینه تایپم و برای همین خوشم اومد از حرفاش. شاید همه خوششون نیاد ؛)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی