دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۲۰ ق.ظ

امروز :)

امروز نشستم توی اسنپ و از مصاحبت با آقای راننده و غر زدن به جون ترافیک تهرون و اینکه هر دومون هزار تا چراغ‌قرمز و رانندگی توی خیابون رو ترجیح میدیم به اتوبان لذت بردم. همسن و سال بابام بود و صدای گرمی داشت. دلم واسه اینجور صداهای گرم خیلی وقت بود که تنگ شده بود. هی حرف از توی دلم میومد بالا و می‌گفتم. یه سری‌ها رو هم نگفتم دیگه رعایت اعصابشو کردم.

بعد رفتم تراپی و اصلا حرفم نمی‌اومد. انگار که حرفامو زده بودم تموم شده بودن!

راه برگشت هم با دیدن قیمت اسنپ و تپسی شاخ درآوردم و تصمیم گرفتم بخشی از مسیر رو پیاده برم که هم به خاطر کمتر شدن مسافت و هم گذر زمان و سبکتر شدن ترافیک هزینه کمتر شه. ولی حماقتی بیش نبود. خلاصه با بدبختی وسط یه خیابون شلوغ درحالی که کلی دود خورده بودم و گوشیمو محکم تو دستام گرفته بودم که مبادا ازم ندزدن، یه ماشین دیگه گرفتم و این بار طرف اینقدر از فراماسون حرف زد که با مغز خسته رسیدم!

خواستم بگم چقدر مصاحبت با راننده اولی رو دوست داشتم. منو یاد یه عزیز ازدست‌رفته انداخت. همین!

نظرات (۱)

دقیقا این تجربه رو دارم 

مخصوصا وقتایی که راننده تاکسی با لحن مهربونی بهم میگه بابا جون

دیگه انگار قند توی دلم اب میکنند.

باهم کلی حرف میزنیم :)

پاسخ:
خیلی حال میده با اینجور راننده ها حرف زدن :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی