دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

شنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۵۳ ق.ظ

به سرم زده منم از این پست‌های جمع‌بندی سال بنویسم ولی در عین حال نه حالشو دارم نه دلم می‌خواد حوصله‌سربر بشه چون معتقدم که چرا باید برای کسی جالب یا مهم باشه که من در نود و نه چه کردم؟ همین که آدم‌ها مرور کنن که خودشون تو سال گذشته چه کردن و چه بر آنها گذشته، براشون کافیه...
بعد دیدم بابا مگه اصلا کسی اینجا رو می‌خونه که تو نشستی به این مسائل پوچ فکر می‌کنی؟ مگه غیر از اینه که اولین دغدغه‌ات برای نوشتن در اینجا خودتی؟ یا در واقع مگه غیر از اینه که اولین مخاطب اینجا خودتی؟ بازم گفتم بگذریم دارم زیادی فکر می‌کنم. رفتم پست‌های اواخر اسفند و اوایل فروردینم رو از توی آرشیو خوندم و یه کم از حجم این فکرای بی سر و ته خلاص شدم. 


بعد دلم خواست که بیام و بنویسم که من به نود و نه خوشبین بودم با اینکه اگه ماجراهایی که بر من گذشته رو برای یه ناظر بیرونی و ناآشنا با من تعریف کنم، ممکنه تعجب کنه. من با اینکه اواخر اسفند نود و هشت نوشته بودم که دارم بازگشت افسردگی رو دوباره حس می‌کنم، با اینکه از کارم اومدم بیرون، با اینکه بیکار موندم، با اینکه کرونا بود، با اینکه کلی از جیبم خرج کردم، با اینکه تراپیستم رو عوض کردم (و کار بزرگی بود برام)، با اینکه بعضی اوقات حتی آینده‌ای که پیش روم می‌دیدیم بیشتر از یک هفته نبود، با همه اینها انگار امیدوار بودم. انگار با اینکه حواسم به اوضاع نابسامان محیط بود، باز تصمیماتی رو گرفتم که در نگاه اول خیلی ریسکی به نظر می‌اومدن ولی از دل و عقلم بر اومدن.
سال تمام شده و من منتظرم فردا یعنی سی‌ام اسفند هم تموم بشه و من به استقبال هبیت ترکر جدیدم برم. با اینکه نصف بدنم توی باتلاق فرو رفته ولی هنوز امیدوارم.
البته کی می‌دونه؟ شاید این خوشبین بودن آخر سالی از هورمون‌های خوشحالی‌ساز دم عید بر اومده. می‌دونی... وقتی واقع‌بینانه‌تر نگاه می‌کنم، به این نتیجه می‌رسم که انگار من چاره‌ای نداشتم جز امیدوار بودن... یا باید ذره‌ای امیدوار می‌بودم و ریسک می‌کردم و جلو می‌رفتم، یا باید می‌مُردم، می‌ایستادم و درجا می‌زدم و ذره ذره فرو رفتنم توی باتلاق رو مشاهده می‌کردم.
الان در شروع سال جدید به آینده امیدوارم؟ جوابم اینه که امیدوارم. میزان امیدوارم زیاد نیست ولی این انتخابمه و شاید بشه گفت چاره‌ای ندارم. وسعت دیدم به آینده شاید به یک ماه افزایش پیدا کرده. البته مجبورم گاهی اوقات فراتر رو هم تصور کنم چون قراردادهای کاری این رو از تو می‌خوان.
برنامه‌ای برای امسال دارم؟ مشخص نیست. مثل همه‌ی سال‌های گذشته که مشخص نبود. می‌تونم برای هر سال یه تم پیدا کنم ولی می‌تونم بگم هیچکدوم از قبل برنامه‌ریزی شده نبودن. مثلا می‌تونم بگم نود و هشت سال امتحان کردن‌ تجربه‌های تازه بود. نود و هفت سال بیرون اومدن از خودم. حس میکنم هزار و چهارصد سال شروع خواهد بود. فقط یه حسه. شروعِ خودم...

نظرات (۱)

تو چقدر منی:)

پاسخ:
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی