...
چند روزه که برای پیادهروی میرم پارک نزدیک خونه. مثل یه چالش میمونه. میرم و پادکستهای مونده رو دستم رو گوش میدم، کمی کالری میسوزونم و کیلومترهای راه رفته رو میشمرم. حسابی خودم رو کثیف میکنم تا دوش گرفتن بعدش بیارزه.
هر روز هم یه تغییر کوچیک میدم. یه روز تصمیم گرفتم با ماشین تا پارک برم چون پیاده برگشتن جانکاهه. یه روز تصمیم گرفتم جای پارکم رو عوض کنم و خیابون پشتی پارک کنم چون امنتره. یه روز تصمیم گرفتم از این به بعد هودی بپوشم تا دیگه لازم نباشه کیف همراه خودم ببرم. یه روز دلم خواست عکس بگیرم از پارک و ... امروز دلم خواست بدوم. مدتی بود میرفتم و محیط برام آشناتر شده بود. یخم باز شده بود و کمتر خجالت میکشیدم. امروز همینطوری که داشتم تند تند راه میرفتم دیدم مسیر روبروم کسی نیست و خلوته و شروع به دویدن کردم. به محض برداشتن چند قدم تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم. من هیچوقت بیرون و توی پارک ندویده بودم. همیشه باشگاه و ورزشگاه و اینا بوده و خب حجابی در کار نبوده و دغدغهای هم از این بابت نداشتم! امروز فهمیدم که بله اوضاع سخته. باید شالمو نگه دارم. یا سفتش کنم. از طرفی نمیدونستم اگه شالم بیوفته با چه عکسالعملی مواجه میشم برای همین حین دویدن دستام به شالم بود تا نیوفته یا باد نبردش.
چند سال پیش یه ویدیو وایرال شده بود که از بچهها خواسته بودن مثل یه دختر بِدَون و همه مدل اسکلی میدویدن. امروز من هم اسکلی دویدم چون باید حواسم رو جمع لباسام میکردم نه دویدن. وقتی دیدم یه نفر تو مسیرم داره نزدیک میشه بیخیال دویدن شدم و البته که نفسم هم یاری نمیکرد. و نمیدونم که من حس میکردم یا واقعا این طور بود که من رو عجیب نگاه میکردن. یعنی روزای قبل مدل نگاه کردن از روبرو و چشم تو چشم بود. امروز از مسیرای بغل هم گاهی نگاه میکردن یا سرشونو میچرخوندن سمتم!
همون اولین ثانیههای دویدن بود که حالم گرفته شد. که چرا من واسه دویدن توی پارک محله علاوه بر لباسهای معمول یه لایه مانتوی اضافه هم باید بپوشم؟ چرا باید شال سرم کنم و خفه شم. چرا باید حواسم به لباسام باشه؟ چرا بین این آدمایی که میان بِدَون تعداد خانوما اینقدر کمه؟ چرا آقایون گرمکن ورزشی خوشگل میپوشن و خانوما با همون لباسایی میان که همیشه در سطح شهر دیده میشن؟ چرا آقایون گروه میشن و با دوستاشون میدون ولی خانوما یه کم که راه رفتن میرن میشینن و بقیهش رو حرف میزنن؟
- ۹۹/۰۸/۱۸
وقتی از تبعیض حرف میزنیم، وقتی میگیم بعضی برابرترند و و و... دقیقاً همینا مد نظرمونه! همین ظلم «بیدلیلی» که به نیمی از جامعه (به لحاظ جنسیتی) و نیز به اقلیتهای جسمی و روحی تحمیل میشه، متأسفانه گاهی از طرف خود اون افراد هم تشدید میشه! مثلاً خانمایی که خودشون آب به آسیاب این تبعیض میریزن (مثلاً میگن زن که ورزش نمیکنه!) و یا اون معلولی که دوستش رو از عاشق شدن منع میکنه، چرا؟ چون صرفاً پاش توان حرکت نداره و باید با ویلچر به شخص مورد علاقهاش پیشنهاد بده!
میخوام بگم درد ما ریشهایتر از این حرفاست، باید تفکر عمومی تغییر کنه که تا یاد بگیریم آدمها رو نه به خاطر ظاهرشون و یا ۴ تا دونه هورمون، بلکه به خاطر «انسان» بودنشون ببینیم و بشنویم و باهاشون برخورد و زندگی و کار کنیم...