دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۱۶ ب.ظ

من عمیقاً برای تجربه‌ای که شنبه داشتم خوشحالم.

عمیقاً خوشحالم که جلوی خودم رو نگرفتم.

حالا که می‌بینم فرصتی کوتاه بوده و من به جای از دست دادنش، ازش استفاده کردم عمیقاً خوشحالم.

عمیقاً خوشحالم که به خودم این حق رو دادم که احساس تعلق داشتن رو تجربه کنم. 

عمیقاً خوشحالم که بعدش ترس به دلم راه ندادم یا اگر ترسی اومد منطقی نگاه کردم و به خودم اجازه دادم که بمونم و جا نزدم. 

عمیقاً خوشحالم که چیزی رو تجربه کردم که اگر فرصتش چند هفته قبل برام ایجاد میشد ممکن بود ردش کنم! (یعنی به احتمال زیاد ردش می‌کردم)

خوشحالم که خودم رو، حِسّم رو و خواسته‌ی دلم رو در اون لحظه دیدم و بهش پاسخ دادم.


شما نمی‌دونید ماجرای شنبه چی بود. ماجرای بزرگی نبود. تبعات بزرگی هم نخواهد داشت. ولی برای من هرچقدر هم کوچک، ارزشمند بود. بی‌نهایت ارزشمند.

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی