دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

درخت هم کمتر قطع میشه :|

چهارشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۵۹ ب.ظ

این رو یه یادگار اینجا می‌نویسم تا من باشم که وقتی یه کتاب ای‌بوکش وجود داره و کاغذیش با تیراژ پایینه، پا نشم برم هلک و هلک تا کتابفروشی!

بنده دیروز یک عدد پادکست گوش دادم که درباره یک کتاب بود. کتابه هم درباره توسعه شخصی. بعد کتابه تازه ترجمه شده، چاپ اول، از دو انتشاراتی، هر کدوم با تیراژ هزارتا :| بعد من دیدم ایبوکش رو یکی از این اپلیکیشن‌های کتابخوان داره. عین احمقا و جوگیرا گفتم نههههه من کاغذیشو می‌خوام که توش یه عالمه علامت بذارم و صد بار بخونمش و ایناااا. 

حالا امروز بعد از کارم رفتم کتابفروشی. کتابفروشی مذکور هم که باید می‌داشتش، نداشتش. بعد هم دست خالی اومدم خونه. سه ساعت تمام هم در حال رانندگی بودم با پنج دقیقه استراحت اون وسط که پیاده شدم رفتم کتابفروشی و دیدم ندارن و برگشتم :| کتابفروشیه هم جای دوری نبود. عملا یه چیزی وسطای خونه و کارم.

خدایا چرا این جماعت اینقدر ساعتا رو عقب جلو می‌کنن؟ تا پاییز شروع میشه  پرتت میکنن توی هوای تاریک و ترافیک تموم نشدنیش. سه مهر نشده افسردگی فصلی گرفتم :/

نظرات (۱)

  • صدرا ارجمند
  • اسم کتابم کاش میگفتی خب :))

    پاسخ:
    مهره‌ی حیاتی (linchpin)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی