دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

گره‌ی جدید سرکار!

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ب.ظ

یه مشکل دیگه رو هم اومدم بنویسم دلم خالی شه که آخر هفته‌ رو سبک‌بار بگذرونم :)

موضوع از این قراره که اخیرا توی کارمون به یه گره برخوردیم. و مشکل از آجریه که اول کار کج گذاشته شد و الان رسماً دیوار نه تنها کج شده، بلکه عملا داره می‌ریزه... اینکه چرا آجر اول کج گذاشته شد هم به خاطر سهل‌انگاری و پیچوندن دو تا از همکارا بوده. اولِ پروژه یه تصمیم مهم رو الکی گرفتن و همه چی همون طوری غلط جلو اومده. بعد منی که دیدم دیوار کجه به جای اینکه به عقل این دو نفر «عقل کل نما» شک کنم، پیش خودم گفتم اینا متخصصن، پس حتما نمی‌شده آجر رو صاف گذاشت دیگه! و هی سعی کردم تر و تمیز ماله‌کشی کنم در صورتیکه حواسم نبوده این کار ماله‌کشیه نه کار اصولی! که اگه از اول همه چیز درست پیش می‌رفت این همه مشکل پیش نمی‌اومد که بخواهیم ماله‌کشی کنیم.

یه چیزی هم که حرص منو در میاره اینه که یه سری همکار دیگه از بیرون میومدن می‌دیدن دیوار کجه، بعد ما رو مسخره می‌کردن، نه اون آدمایی که از اول گند زده بودن به همه چیز!

حالا چند وقت پیش اینقدر مشکلات زیاد شده بود که من رفتم با مدیرم صحبت کردم که آقا باید یه فکری بکنیم، اوضاع خیلی خرابه! مدیرمون هم یکی از اون دو نفر اولیه رو صدا زد که ببینه چه خبره... با یه مقدار بحث مشخص شد که اینا از اول این تصمیم رو اشتباه گرفتن! و ما خنگ‌وار همینطوری جلو رفتیم! و حالا میشه برگشت و درست کرد. مدیرمون هم گفت برگردین و درستش کنین ولی من احساس کردم مدیرمون اصلا متوجه نشده ما این همه مدت پدرمون در اومده و مسخره شدیم به خاطر سهل‌انگاری این دو نفر! داغ کردم و عصبی هم شدم ولی دیدم کسی نمی‌فهمه. پس گفتم بیخیال. اگه کسی براش مشکل مهم باشه پیگیر درست شدنش هم میشه و این فقط باید برای نفر اول مهم باشه که فعلا براش مهم نیست. 

خلاصه من دست نزدم به اون مشکل و موند تا امروز. امروز دوباره مدیرمون برخورده به مشکل و انگار که یه چیز خنگولانه جدید از ما کشف کرده باشه هی میومد واسه من توضیح میداد چه خبره. منم هی میگفتم به خاطر اون مشکل اولیه‌اس و انتظار داشتم بفهمه که همه این دردسرها به خاطر اون دونفره و همه خرکاری‌های تا الان و بعدش با ماست ولی احساس کردم مدیرم باز متوجه عمق حرف من نشده.

حالا من چه تصمیمی گرفتم؟ اینکه از نقش اون دختری که اعتماد به نفسش کمه بیام بیرون و زیر بار تصمیمای غلط این دسته از همکارامون نرم. به مدیرم هم بفهمونم که همه تصمیم ها با اونا نیست. از طرفی این جَو رو که فکر می‌کنن عقل کلن و ما یه مشت خنگ رو بشکونم. می‌خوام اون روی آتیشیمو نشونشون بدم. همه این اصلاح کردن‌های جو و محیط هم باید برسه به مدیر عامل که این جو مزخرفِ «یه دسته عقل کل، یه دسته خنگ» رو ایجاد کرد :|

وقتی هم مدیرمون غیر مستقیم متوجه این گند نشده، مستقیم براش توضیح میدم. حداقل در جریان باشه چیز گندی که داره تحویل میده، گندیش از کجا آب می‌خوره.

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی