دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

ک...

شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۲۶ ب.ظ

نقشه کشیدم. به همه چیز فکر کردم. که به خونواده میگم مثلا کلاس دارم. کل راه استرس پیدا کردن جای پارکو داشتم. نزدیک که شده بودم ترافیک سنگینی بود. بالاخره رسیدم و یه جای ناجور پارک کردم. دو بار پیاده شدم و اینور اونور ماشینو که نگاه کردم دیدم نه نمیشه ممکنه بیان با جرثقیل ماشینو ببرن، اونوقت من بگم این نقطه شهر چه غلط می‌کردم؟ تو کوچه پس کوچه پارک کردم. کیفمو از کتاب دفترای سوری خالی کردم و راه افتادم. خلاف من چی بود؟ کنکور دادن... به هیچ کس هم نگفتم... هیچی هم نخوندم... سر جلسه یاد وبلاگ شباهنگ افتادم که توی کنکور دکتریش قبل از شروع امتحان کیکشو خورده بود که تا وسطای امتحان جذب شه... منم کیکمو خوردم و رفتم یه سطل آشغال پیدا کردم پوستشو دور انداختم :) از دیروز چندتا خوراکی خریده بودم و مخفیانه با خودم آورده بودم. می‌تونستم اومدنی هم سر راه بخرم ولی می‌دونستم با این استرس جای پارک پیدا نکردن و دیر رسیدن، نمی‌رم خوراکی بخرم. هنوزم که بهش فکر می‌کنم می‌بینم عجب دیوانه‌ایم من! کنکوره، بعد مرکز شهرم هست، ترافیک و بدبختی و شلوغی هم هست، هیچ پارکینگی هم نیست. بعد ماشین ورداشتم بردم تو کوچه پس کوچه دنبال جای پارک!!!

خیلی هم جالب بود برام به جای استرس امتحان، تنها استرسی که داشتم استرس ماشین و جای پارک و لو رفتنم بود! پنج هزار تومن نذر کردم ماشینم خراب نشه... آخه صداهای ناجور می‌داد. وسط راه هم یه تصادف دیدم. نذرم رو خاطرنشان کردم(!) ایضا واسه اینکه تصادف نکنم. از خوراکی‌هایی که برده بودم یکیش کیت‌کت بود. به عنوان جایزه بود برای دختر خوبی که من باشم و دارم به جای پیچوندن، عین آدم کنکورمو میدم. کیت‌کتم آب شده بود. تو اون یک ساعت انتظار خسته کننده کیت‌کتم رو هم گذاشتم روی فن کوئل نزدیکم تا ببنده.

امتحان که تموم شد آثار جرمو دور انداختم و زودی گوشیمو روشن کردم و به سمت ماشین رفتم. توی راه داشتم به این فکر می‌کردم که من سه بار دیگه با مغز خالی و نخونده کنکور دادم و هر سه بار استرس داشتم. این‌بار چه ریلکس... هر سه بار برگه خالی‌تر از خالی رو که تحویل دادم مغزم داشته می‌ترکیده. ولی این بار اصلا خسته نشده بودم! و این بار چه حس بامزه‌ای بود این خلافکار بازی!!! تو راه برگشت یه جایی بد رانندگی کردم و نزدیک بود له شم.

خداجونم میشه حالا که نخونده امتحان دادم و به هیچ کس هم نگفتم و عین خانوما رفتم کنکورمو دادم و برگشتم، اون دانشگاهی قبول بشم که دوست دارم؟؟ شبانه روزانه‌اش فرقی نمی‌کنه. پس‌انداز می‌کنم پول دانشگاهمو در میارم. تازه به خودمم جایزه میدم. قول میدم خداجون :)

نظرات (۳)

  • آسِمــــــــان .
  • منم امتحان دکتریمو امسال به هیشکی نگفته بودم. البته به جز چند تا از دوستام. حتی رتبه ها هم اومد نگفتم. فقط دیگه دعوت به مصاحبه شدم گفتم که کاش نمیگفتم. کشتنم اینقدر گفتن برو برو
    پاسخ:
    حالا رفتی؟ :دی
  • صدرا ارجمند
  • خیر باشه.. خسته نباشی :)
    پاسخ:
    ایشالا...
    شما هم خسته نباشی :)
  • آسِمــــــــان .
  • زمانش نرسیده. قصد ندارم برم
    پاسخ:
    👍
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی