دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ب.ظ

شوفاژ اتاقو بستم تا سرد باشه، یعنی در طول بیست و چهار ساعت شبانه روز سرد.
شلوارک پوشیدم و با موهای خیس اومدم بخوابم.
وضعیتی که یک شب در میون دارم. یه پتو و یه پتوی نازک‌تر کل لایه‌های تامین‌کننده‌ی گرمای بدنم هستن. البته به غیر از لیپیدهام و پلیور جدیدم!
این سرما رو دوست دارم.
وحشیانه دوستش دارم.
وحشیانه و بدون ترس از چند روز سرماخوردگی بعدش که البته خدا نکنه و باز البته سرماخوردگی ناشی از سرما بهتر از سرماخوردگی ناشی از ویروسه...
بگذریم.
برگشتم به منِ چند سال پیش!
به همون منی که سر سیاهی زمستون شوفاژ اتاقشو خاموش می‌کرد و خودشو غرق می‌کرد توی این سرما. منی که از صدای شوفاژ فراری بود ولی حواسش نبود که عاشق سرماست.
آیا حالا انتخابه؟ نمی‌دونم! یعنی نمی‌خوام بش فکر کنم، می‌خوام ازش فرار کنم! از این تئوری‌ها خسته شدم. می‌ترسم. من همون ...ی هستم که بودم. باید برم. تنها چاره پریدن و رفتن از این قفسه. نه سعی به عادت کردن بش و نتونستن و شکست خوردن و با مخ زمین خوردن و ...
خسته‌ام... خسته از طنابهای مزخرفی که حالا دارم خودم به دست و پاهام می‌بندم. خسته از وقت تلف کردن‌هام. خسته از کینه‌های خود آزاردهنده‌ام. خسته از خود حال‌به‌هم زنم! خسته از هرچی لایه‌ی درونی مزخرف و کوفتیه. خسته از من.

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی