دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۲ ق.ظ

امروز یه اتفاقی افتاد...

اتفاق که نه! نمی‌دونم چطوری بگم!! بیخیال اصلا!

یعنی چی میشه؟

دیگه سِر شدم نسبت به همه چیز...

مغزم هم داره منفجر میشه...

نمی‌دونم باید بشینم عزا بگیرم یا بشینم فکر کنم و یه تصمیم درست و منطقی بگیرم یا چی؟ اصلا نمی‌تونم فکر کنم؟ نمی‌تونم تمرکز کنم. همش فرار می‌کنم.


پ ن : مشق امروز :|


نظرات (۱)

  • مَـهدی (میرزای قدیم)
  • ما ها کلی میینیم فکر میکنی و فکر میکنیم. یه جا میشینیم و فکر میکنیم. میخکوب میشیم و فکر میکنی تا ببینیم چیزی که تو بهش میگی مشقو چطوری از زیر بار تکلیفش بیایم بیرون و یه مطلب بنویسیم.
    توهم سر شدی هم مغزت داره میترکه هم نمیدونی باس عزا بگیری و یا چی؟ بعدش ه م اثلا نمیتونی فکر کنی و همش هم داری فرار میکنی و تهش میشه نوشتن یه مطلب؟ خیلی شاهکاری... ببین تو اگه کاری که ما میکنیمو بکنی قطعا یه اثر هنری خلق میکنی... کمی تمرکز کن و آروم بگیر. جدی میگم. اون اثر هنری حتما نباید یه مطلب باشه میتونه باز کردن یه مسیر نو برای آینده ت باشه
    #نصیحت_پدرانه_برادرانه_خاهرانه_مادرانه_حالا_هرچی
    پاسخ:
    متوجه نشدم چی گفتین!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی