اینجا. من. پاتوقم.
- ۰ نظر
- ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۰۲
امروز دقت کردم. دیدم. من وقتی میام اینجا، یعنی وبلاگم، اضطرابی دلشوره گونه منو فرا میگیره! بعد زودی فرار میکنم و میرم! و امروز دیدمش و تعجب کردم. چند روزی بود دلم تنگ شده بوده برای خونهی مجازیم. برای شلوار گشاد گلگلیم که تو کشوی این خونهامه فقط. هی اومدم سری بزنم ولی به فرار ختم شد. باید بشینم فکر کنم که آخه چرا؟ که مگه اینجا جای راحتِ من نیست؟ و جالبه که تعداد خوانندههای اینجا هم که روز به روز بیشتر به عدد یک میل میکنه و اون یک نفر هم خودمم. پس این چه اضطرابیه؟
بگذر دختر جان. بعداً بشین و غرق شو تو فکرات.
یه چیزی دیشب نوشتم. میخواستم بیام پستش کنم ولی فکر کنم خلاصه وار ثبت بشه بهتره. اینجا انگار شده ثبتخونه! هی به یه چیزی فکر کن. بعد که خوره شد بیا اینجا بنویس. پستش کن. خدافظ. و راحت شو. الآنم یه چیزی نوشتم. اونم پاک کردم... همین!
ذهنم شلوغه. خودم نشستم کنارِ این شلوغی ذهن و تماشا میکنم فقط. انگار فلجی چیزی باشم. گاهی وقتها چشمهام رو میبندم تا نبینم بعضی چیزها رو... یا شلوغی رو بیشتر میکنم تا حواس خودمو پرت کنم...
اینه حال و احوال این روزهام.
میگفت چرا خودتو میزنی به گنگی؟ گیجی؟ چرا؟
من ...
خدایا چقدر بارونات خوبن. چقدر دوستشون دارم. چقدر انرژی میگیرم باهاشون. تو هر فصل یه رنگ متفاوت، تو هر ساعت یه مزه متفاوت. آخه مگه چقدر میشه یه چیز اینقدر انرژیبخش و دوستداشتنی باشه؟ چقدر میشه ازت به خاطر بارونات تشکر کنم؟ چقدر ما خوشبختیم که تو نعمتی به اسم بارونو برامون خلق کردی. هر مدل بارونت یه جوری دلبری میکنه با حال آدم. امروز با اینکه خودمو خفه کردم با بارونت ولی هنوز احساس میکنم حق مطلب ادا نشده. دیوانهی بارون امروزت شدم. همینی که بش میگن وارش :))
پ ن : تبدیل به اولین برف امسال شد :)))
هر آدم زندهای اگر دلتنگ نیست، مُرده.
فصل اول - در خیابان قدم میزدم، چاهی در مسیر من قرار گرفت. درون چاه سقوط کردم. در چاه گم شدم، خسته و نومید. میدانستم که سقوط به خاطر اشتباه من نبود. مدتها طول کشید تا راهی به بیرون یافتم.
فصل دوم - در خیابان قدم میزدم، چاهی در مسیر من قرار گرفت. سعی کردم وانمود کنم چاه را نمیبینم. دوباره در چاه افتادم! باور نمیکردم دوباره گرفتار همان چاه شوم و سقوط کنم. سقوطی که به خاطر اشتباه من نبود. مدتها طول کشید تا راهی به بیرون یافتم.
فصل سوم - در خیابان قدم میزدم، چاهی در مسیر من قرار گرفت. چاه را دیدم، اما عادت کرده بودم که درون چاه بیفتم. دوباره در چاه افتادم. میدانستم که سقوط در چاه، اشتباه من است. به سرعت بیرون آمدم.
فصل چهارم - در خیابان قدم میزدم، چاهی در مسیر من قرار گرفت. از کنار آن گذشتم.
فصل پنجم - در خیابان دیگری قدم زدم...