دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

«دروغ گفتن خطاست. اما چیزی که بیش از آن خطاست، خواندن کتاب‌هایی ست که دوست ندارید بخوانید... زمان کمی را صرف کنید تا ببینید با خواندن چه چیز مردم را تحت تاثیر قرار می‌دهید، از ویکی پدیا استفاده کنید تا در حد ضرورت درباره این کتاب‌ها اطلاعات کسب کنید که اگر چیزی از شما پرسیدند به نحو باورپذیری خالی ببندید بعد برگردید خانه و چیزی را بخوانید که خوش دارید.»

لذت خواندن در عصر حواس‌پرتی، آلن جیکوبز


و دو تا نکته یا اصل واسه خودم: 

۱. هیچوقت خودت رو مجبور نکن کتابی که دوست نداری رو بخونی. چه برسه که بخری!

۲. همیشه و همیشه حواست به این باشه که داری ترجمه چه کسی رو می‌خونی، چند ترجمه از اون کتاب موجوده و کدوم ترجمه از همه بهتره. انتخاب مترجم رو هیچوقت دست کم نگیر.

۲/۵. گاهی هم بد نیست بدون ترجمه جلو بری :دی

و هر روز علائق من و برادرم اشتراکات بیشتری پیدا می‌کنه. و این هم ترسناکه.

هر روز دارم بیشتر شبیه به رئیسم میشم و این ترسناکه!

حقیقتا روان ما و ساختار مغزمون چقدر ترسناک می‌تونن باشن! و همچنین تأثیراتی که روی هم می‌ذاریم و متقابلاً می‌پذیریم!

باشه بابا، تو خوبی :|

حالت تهوع رو دیدی چه جوریه؟

تقریبا هر روز برای افطار دسری درست می‌کردم که ترکیبی از شیر و نشاسته و شکر و ... بود. هر روز شل و ول میشد و کار به جایی رسیده بود که پذیرفته بودم که من ورژن شل این دسر رو دوست دارم. امروز تعادل ظرف روی گاز به هم خورد و کمی از شیر ریخته شد روی گاز. شیر نداشتم تا اضافه کنم. دسر رو پختم و الان دقیقا همون غلظتی رو داره که باید می‌داشت :)

در من یک دختر رنگی رنگی زندگی می‌کنه که می‌ترسه رنگ‌هاش رو بیرون بریزه.

حدس می‌زنید من چند سالم باشه؟