احتیاج داشتم برم آرشیو وبلاگم رو بخونم. الان که باز دارم خودم رو وارد یه چالش گنده دیگه میکنم دلم میخواست برم از اون موقعها بخونم که خیلی تنها بودم و تنهایی با اون ماجراها دست و پنجه نرم کردن برام چقدر سنگین بود. خوندم و رسیدم به الان.
واقعا با اینکه خیلی کم نوشتم و حتی یه جا حسرت خوردم از اینکه چیزی جایی نمینویسم، ولی باز خوندن خودم خیلی برام دلگرمکننده بود. برام یادآوری کرد که اگه دارم انتخابی رو انجام میدم به خاطر چیه، که یادم نره ماجرا و برنامه اصلی رو. خطری که این روزها باز داشت سراغم میومد تا فرار کنم. تا روبرو نشم. برام یادآوری کرد که به حسهای خودم اعتماد کنم. و خیلی موضوعات دیگه که لینکهاشون رو نگه نداشتم.
دلم میخواد از این ماجرا اینجا بنویسم. راستش رو بخوای نوشتنش اینجا برام کمککننده هست. و خوبی ماجرا اینه که اینجا کسی منو قضاوت نمیکنه یا حتی اگه واقعا قضاوتی باشه هم به خاطر ماهیت مجازی بودن فضا و نبودنِ شناخت، من جدی نمیگیرم قضاوتهای از سر نشناختن رو.
- ۱ نظر
- ۰۲ تیر ۰۱ ، ۲۱:۵۵