- ۰ نظر
- ۱۲ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۰۰
بعد از سالها عوضش کردم.
اسم این نقاشی «Tell me there's a heaven» هست از Paul Livering
غم توی نگاهش...
حوصله نوشتن ندارم...
نمیدونم کجای زندگی هستم.
و واقعا مطمئن هم نیستم که آیا اصلا وجود دارم یا نه!
من وقتی مضطرب میشم گلوم و دهنم خشک میشن. بعد باید آب بخورم تا خشکی گلو مرتفع بشه. اما...
در واپسین ساعات تیرماه اومدم بگم که کامنت بانوچه زیر این پست درست از آب در اومد. برای والدین سخت هست ولی چارهای جز کنار اومدن باهاش ندارن. کنار هم نیان زندگی به خودشون سخت میگذره چون فرزند کار خودشو میکنه. منم اینقققققققدر سن ازم گذشته که همه میدونیم قرار نیست اتفاق وحشتناکی بیوفته.
اما اونطوری که دلم میخواست پیش نرفت. بعدا شاید از جزئیات ماجرا اینجا بنویسم ولی خلاصه یه جایی مجبور شدم کنار بیام و مسیر رو کمی بپیچونم. درسته که در ظاهر به نفع منه ولی بگذریم، این خواسته من نبود. حالا مرحله بعدی مونده یعنی ریخت و پاش!
چند ماهی هست حقیقا تو کمام. همش استرس کشیدم. هیچ تفریحی هم نکردم. میخوام برگردم به زندگی عادی. از سوشال مدیا که الحق این مدت برام مخدر خوبی بود و کمکم میکرد خودمو از فکر کردن و استرس کشیدن دور کنم، حالا فاصله بگیرم. بیشتر روی کارم و خودم و تفریحاتم متمرکز شم. این مدت خیلی تصمیمها باید بگیرم. خیلی...
دو جمله یا عبارتی که میخوام برای چند ماه آینده سرلوحه کار و زندگیم قرار بدم اینان:
یه تصویر از دیروز توی ذهنمه هنوز و اومدم اینجا بنویسم چون برام خیلی ارزش داره موندنش اینجا ولی دو بار تلاش کردم و نتونستم بیان کنم. این تلاش سومه.