دلم گریه میخواد و بدنم دیگه آبی برای تولید اشک نداره
بغض میکنم و درد گلوم ده برابر میشه
یه عالمه شهرزادِ ندیده دارم. بابام هی شهرزاد میخرید و من حال و حوصله دیدن نداشتم!
امروز دیدم شماره چهاردهش روی میز تلویزیونه و من یادم نمیاد آخرین بار شش بود یا هفت که وسطش خوابم گرفت رفتم توی اتاقم خوابیدم!
نباید به گذشته فکر کرد انگار ولی حتی وقتی میخوای برای آینده برنامه بچینی ولت نمیکنه!
دفعه بعد دیگه خودم میشم. بسه دیگه اینقد خودم نبودن!
کی باورش میشه سن منو؟
خودم که باورم نمیشه
چقدر پراکنده نوشتم!
پولام ته کشیدن و دارم به اون پساندازه که بابام برامون با پول یارانه جمع کرده بود فکر میکنم
ظاهر حرفام، باطن حرفام! هه!
داشتم فکر میکردم دنیا از کی اینقدر سیاه شد؟ به زمان تولدم رسیدم
ایندفعه میگم اوضاع اینقدرم گل و بلبل نیست!
لعنت به من
شنبه رو یادته؟ از خدا تشکر کردی؟
چرا نمیبینی؟ این همه نشونه رو؟ چرا اینقدر تو سیاهی؟
مثلا قرار بود یه سرماخوردگی ساده باشه، نمیدونم چرا اینقدر سنگین داره میشه؟ یا شایدم چون خیلی وقته سرما نخوردم یهو بدنم تو شوک رفته! یادم نمیاد آخرین باری که سرما خوردم کی بود؟ شاید یکی دوسال پیش! اونم سبک!
خوبه تنهام تو خونه! مامانم قبل از رفتن یه بار برام گل بنفشه دم کرد. نتونستم بخورمش. سوپ هم درست کرد. و من اصلا نفهمیدم کی رفتن! ولی به زور سوپه رو خوردم...
کاش توی مریضیهای دیگه هم اینطوری بود مامانم!
نمیدونم، فکر کنم دارم هذیون مینویسم!
باز خوبه محرمه، برادرم میره یه مقدار غذا میگیره، فعلا از آشپزی معافم. البته یه مقدار غذای ذخیره هم مامانم فریز کرده که اونا واسه روزای بعده
یه ترکیبی درست کردم خوردم معجزه کرد. شیر و نشاسته و یه کوچولو شکرو ریختم تو ظرف و گذاشتم رو حرارت و تند تند هم زدم، یه کم که خودشو گرفت برداشتمش و داغ داغ خوردم. گلوم بهتر شد. البته شاید یه آدم بدغذا خوشش نیاد، چون هیچ طعمی نداره. البته اگه طعم هم داشت با دماغ کیپ حس نمیشد باز. شکرش هم کم باشه بهتره، که فقط یه کم مزه بگیره چون زیادیش گلو رو میسوزونه.
سطح دغدغه هامو ببین! غذا :|
خب دیگه هذیان اضافه بسه!
راستی زعفران واسه سرماخوردگی خوبه یا بده؟