...
مدیرم برام درخواست افزایش حقوق نوشت. و من نمیدونستم چطوری تشکر کنم. نمیدونستم باید بخندم یا گریه کنم.
همه رو با هم بودم.
صبح خواب مونده بودم، بیدار شدم دیدم هوا برفیه، نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت.
همه رو با هم بودم.
صبح اسنپ گرفته بودم. اسنپ اِکو. ولی یه ماشین شاسی بلندِ سانروفدار که رانندش هم خانم بود اومد! نمیدونستم شاخ دربیارم یا عادی رفتار کنم. نمیدونستم باید جلو بشینم یا عقب.
همه رو با هم بودم.
عصر کنار خیابون واستاده بودم واسه تاکسیِ گذری. یه آقایی نگه داشت. خیییلی مودب بود، خوشبو بود(برخلاف رانندههای اون مسیر) و خوشتیپ. خیلی مودبانه گفت اینجا تاکسی نمیایسته، من شما رو میبرم بعد از چارراه بهتر تاکسی میاد. نمیدونستم چی بگم! شاخ دربیارم یا لاکچری بازی دربیارم؟ :)
همه رو با هم بودم.
بالاخره بعد از عمری برای خودم همشهری داستان خریدم، که بخونم ببینم چطوره. برای منِ شکمو باورش سخت بود که موضوع این ماهشون(دی) غذاست. وقتی میخونمش از بوی مجلهطورش حالت تهوع میگیرم، بدنم نمیدونه باید گشنش بشه یا بیاشتها!
همه رو با هم هستم.
برگشتنی اومدم سوار تاکسی بشم. از دور دیدم یه گربه زیر ماشین کنار راننده واستاده که خوشگلم بود. باهاش حال کردم. به نظرم ناز بود. وقتی اومدم سوار تاکسی بشم از زیر ماشین پرید بیرون. یه سکته ناقص زدم، یه «وووی» باکلاس هم گفتم از ترس. توقع داشتم گربه هم ترسیده باشه و بره. ولی نزدیک بود دوباره بیاد زیر پاهام!
اینجا هم حسم دوگانه بود!!
یه دوست دارم مخفف اسمش الف.جیمه. خعلی دوستش دارم.
تو این یه مورد احساس دوگانهای ندارم.
فقط تو همین یه مورد ^_^
- ۹۶/۱۰/۲۷