خیلی جدی ازت میپرسم، اربعین ۹۷ کجایی؟
- ۳ نظر
- ۱۴ آبان ۹۶ ، ۲۳:۳۴
رفع دلتنگی برای دوییدن تنها وقتی میتونه اتفاق بیوفته که با ایستگاه اتوبوس شونصد فرسخ فاصله داری و اتوبوس رسیده و میخواد بره.
با تمام جونت بدو و رفع دلتنگی کن!
-آخر هفته ی خودتون رو چطوری می گذرونین؟
-گریه می کنیم. یا اینکه اینقدر می خوریم و می خوابیم و توی اینترنت ول می چرخیم تا فکرمون منحرف بشه و سمت گریه نریم. همین.
۱) میخواستم بگم آدم! دیدم به جاش بگم من بهتره!
من جلوی بعضیا خودم نیستم.
جلوی بعضیا هم، هم خودم هستم و هم خودم نیستم، یعنی اون بخشی که نمود وحشیانهی خودمه هستم و بقیهاش خودم نیستم.
جلوی بعضیا هم خودمم. تقریبا با درصد بالایی خودمم.
و جالبه که من جلوی بعضیا حالت اولو دارم و روحشون هم خبر نداره... و این خوب نیست، برای هر دو طرف خوب نیست!
پ ن : داشتم فکر میکردم چرا باید برای کسی مهم باشه که من جلوی اون خودمم یا نه؟؟؟ چرا؟؟؟ و خب نتیجه اینکه فقط برای خودم مهمه... و خب طبیعی هم هست!
۲) من بالاخره یه روز از انفجار میمیرم. از انفجار ناشی از نگه داشتن خندههام در درونم!!!! یه نفر بلند و باصدا خندیدنو یادم بده! عضلات شکم و گونههام ترکیدن اینقد خندیدم و توی خودم نگهشون داشتم :)
۳) از محلهمون متنفرم.
۴) و من نمیدونم که چرا یه مدته (شما بخون چند سال) که از حرف زدن با دوستم احساس فرسودگی میکنم. یه فرسودگی واقعی، یه خستگی عمیق. اینقدر خسته میشم که تا چند وقت باید توی «تنهایی مطلق» زندگی کنم تا خستگیم در بره... مشکل از منه؟ چیکار کنم؟
۵) این روزهام چطور میگذره؟ تا وقتی بیرونم که بیرونم! یه کارای مفید کوچولویی هم میکنم و انرژی میگیرم و هی برنامه میریزم برای وقتایی که خونهام و برای آخر هفتهها. ولی میدونی چی میشه؟ کافیه پام به خونه برسه. توی خونه چه وسط هفته باشه چه آخر هفته، چه کلی کار واجب و کلی کار غیر واجب داشته باشم، میگیرم میخوابم. خوردن و خوابیدن محض. انرژیم به صفر میرسه! منی که تا همین دو دقیقه قبل از وارد شدن به خونه پر از انرژی برای زندگیام، به محض ورود به خونه تبدیل میشم به یه مردهی متحرک که یا میخوره یا میخوابه. و این بده... بده... بده!!!! و من هنوز بعد از این همه عمر مخصوصا از دوران دبیرستان به بعد نفهمیدم که چرا من توی خونه اینقد بیمصرف و آشغالم؟ چرا هیچ کاری نمیکنم؟؟ همون مشقای مسخرهی مدرسه رو هم من تمام تلاشمو میکردم تو مدرسه انجام بدم چون میدونستم توی خونه یه آدم معتاد بیمصرفم! و کی باورش میشه؟ کی؟؟؟؟ موضوع اصلا مشق نوشتن و ننوشتن یا کار مفید کردن و نکردن هم نیستا. من تا وقتی توی خونه ساکنم یه کار لذت بخش برای خودم هم انجام نمیدم!!!!! حتی!!!! خوردن و خوابیدن محضه و این اصلا دوست داشتنی و لذت بخش نیست!!! و بازم میگم من هنوز نفهمیدم چرا این همه سااااال نتونستم توی خونه عین آدم زندگی کنم! هیچ وقت نشد. هیچ وقت. در آخر بگم من اون همه ترافیکو با انرژی تمام میگذرونم ولی امان از وقتی که پام به خونه برسه... حاضرم بیشتر توی ترافیک باشم و بیشتر به خود پر انرژیم رسیدگی کنم و در عین حال دیرتر هم برسم خونه!!!! :|
هیچ وقت به نگاه و دیدم از امام زمان این طوری نگاه نکرده بودم!
میدونی؟ امام زمان درسته غائبن ولی موضوع اینه که هستن! حضور دارن! میبینن ما رو و ما باید خجالت بکشیم از این وضع! از اینکه ما رو لایق ندونستن! که ظهور کنن!
هیچوقت این طوری نیست که نباشن، یا ندونن اوضاع از چه قراره...
و موضوع اینه که من دارم چیکار میکنم؟؟ من اصلا درکی دارم از امام زمانهام؟؟؟ من اصلا مفید هستم؟؟؟؟
من برم بمیرم بهتره...
چطوری به دوستم بگم که یک ماه و نیمه که فلان؟
اگه بفهمه خیلی ناراحت میشه...
ولی خب من به خودمم حق میدم!
به خودم حق ندم به کی حق بدم :دی
ماهها از سر بیحوصلگی و یا شاید وقت نداشتن و عذاب وجدان داشتن، نه آهنگ گوش دادم و نه فیلم دیدم. شاید یدونه آهنگ در ماه! در این حد که الآن چند ماهه گوشیمو خالیِ خالی کردم که دوباره آهنگ توش بریزم و نریختم هنوز!!!!
بگذریم.
میخواستم بگم برنامه داشتم که حداقل برگردم به این دو کار و جز تفریحاتم بگذارمشون ولی الان احساس گناه میکنم نسبت به انجام دادنشون! و این احساس گناه کردنه خطرناکه :|
و هنوز هم بی حوصلهام نسبت به آهنگ گوش دادن و فیلم دیدن!
یکی منو نجات بده!