دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

دوباره روزای کاری شروع شد و دوباره آی هیت مای‌سلف :|

در حالی چهاردهم میشه که کلی کارِ نکرده مونده رو دستم.
چرا تعطیلات اینطوره واقعا؟
چی شد که اینطور شد؟
بگذریم...
ولی در کل چندتا نتیجه مثبت داشت برام.
یکی داداشه بود که رفت گوشه قلبم یه جای اساسی گرفت.
یکی اینکه خودمو دیدم. خوب ندیدم ولی یه کم دیدم! و خودم در روابط. نگاه بدی نبود.
چند مورد که در حد آرزو طور برام بزرگ شده بودن محقق شدن.
و چند مورد اعصاب خوردی خوره وار رشد کردن که دیگه باید از ریشه قطعشون کرد.
هی هم مصمم تر میشم به رفتن. باید جدیش کنم. من مرد عملم. و مردِ شدن. آدمی که نشدن توی کارش نیست.
یه جاهایی هم دلم میخواست تموم شه همه چیز از فرط خستگی روحی و دیدن یه چیزایی!
یه جاهایی هم احساس قدرت کردم و دلم به حال منِ قبل مخصوصا سالهای قبل حوالی عید سوخت.
و...
 در کل کم وقت گذاشتم برای خودم. در واقع نذاشتم.

نود و هفت درصد از زندگی من تشکیل شده از ترس. که سی و هشت درصد از این ترس‌ها شناخته شده هستن و حس می‌شن. ولی شصت و دو درصد از این ترس‌ها زیادی ناخودآگاهن و اصلا حتی نمی‌دونم اسمشون ترسه و باید یه تلنگر در حد پتک توی سرم بخوره تا بفهمم که عهههه... آهاااااا... اینم یه جور ترسه توی وجود من!

نه اینطوری نمیشه، باید به نوشتن توی کاغذ روبیارم!!

چی میشه که یه سری از بچه‌ها تو یه سری خونواده‌ها به دنیا میان، یه سری دیگه تو خونواده‌های دیگه؟ بعد همین خونواده‌های متفاوت و آدمای متفاوت از اون بچه‌های معصوم هم هیولا می‌سازن٬ هم آدم، هم مریض؟ بعد بچه هه می‌مونه و خودش که حالا باید هر گندی بقیه بش زدنو درست کنه و همچنان نمی‌تونه از اونا بِکَنه؟ و باید بشون نیکی هم بکنه؟ چی میشه که اینطوری میشه؟

کی سفرمون تموم میشه؟

(وی چند ساعتی‌ست از منزل و شهر خارج شده است و در جاده به سر می‌برد)


پ‌ن : سفر با خونواده رو دوست ندارم، البته با برادرم جداگانه تجربه نکردم شاید خوب باشه.

سال نوتون مبارک
با اینکه امسال همش فکر میکردم نود و هفته ولی باز باورم نمیشه نود و شش تموم شد! کاش میشد اینجا مرور کرد همشو. از خود عید پارسال تا خود عید امسال... چی شُـــــد واقعا!!!!
ان شا الله امسال پر از رشد باشه. پر از بالا رفتن. پرِ پرِ پر...
برای سلامتی دو نفرم دعا کنید ؛)

آدما وقتی غرشون میاد چیکار می‌کنن؟ چطوری خالیش می‌کنن که توشون پر نشه و جمع نشه؟ وضعیت غُردونی وجودم بحرانیه. قاطی کرده سیم‌هام. هم غُردونی پر شده، هم عَردونی. عصبی هم شدم. بی‌حوصله. و نقاب کلفت‌تر :|

و کلافه.

وقتی راننده این کارو می‌کنه باید به کجا خبره بشیم و سعی کنیم هضم کنیم؟؟