دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

11000130000206

23000000000107

23012424012452

41012115012232~

 

امید از بیژن موسوی
دریافت

 

کاوری روی امید از روژین فهیمی و فاران
دریافت

 

 

یه لحظه‌هایی سرکارم پیش میاد که مثلا همکارم یه چیزی میگه یا یه رفتاری می‌کنه که من می‌بینم عههههه ببین من یه زمان چقدر دوست داشتم این فرهنگ (یا این طرز تفکر یا نگاه به مسئله یا ...) جا بیوفته بینمون و چقدر براش حرص می‌خوردم یا به مدیرم غر می‌زدم و با اینکه برام سخت بود و نگران نگاه و تمسخر بقیه بودم سعی می‌کردم خودم اون رفتار رو داشته باشم...
و حالا که این رفتار رو می‌بینم یهو پرت میشم... بعد هم کمی عصبی میشم ‌‌‌و هم کمی خوشحال‌‌. خوشحال از اینکه زحمتات هر چند کوچولو نتیجه داده. و عصبی از اینکه می‌بینم طرف داره حرف منو یا رفتار منو (یا مدل نگاه کردن به مسئله منو) طوطی‌وار تکرار می‌کنه :| در واقع این عصبیم می‌کنه که نکنه من رفتار درستی نداشتم و حالا اون طوطی‌وار داره یه چیز نادرست رو تکرار می‌کنه؟ بعضی وقت‌ها هم از این عصبی میشم که طرف خیلیییی دیر به زحمت های من پاسخ داده، عملا زمانی که من دیگه بیخیال شدم از جا انداختن یه فرهنگ یا دید یا هرچیزی...
و البته اگه یه جور دیگه هم نگاه کنیم می‌بینیم که رفتارها و دیدگاه‌های من هم خیلی تاثیر می‌پذیره از همکارام. و باز وقتی متوجه این موضوع میشم باز عصبی میشم که واااای این اثرش رو در من گذاشت. حالا اگه چیز خوبی نباشه یا هنوز منطقش برام روشن نشده باشه که بیشتر اعصابم خورد میشه.
کلا بی‌اندازه موافقم با این ایده که میگن دوستی‌ها و محتواهایی که باهاشون در ارتباطی خیلی روی تو تاثیر می‌ذارن و بالعکس تو هم روی اونها. حالا محتوا فیلم و کتاب و پادکست و وبلاگ و صفحه‌هایی می‌تونه باشه که دنبال می‌کنی.

تینا جان پستی که برای تو بود رو بعد از حدود چهار ماه از سردر وبلاگم برداشتم. اون بسته از هدیه‌ها و یادگاری‌هایی رو هم که برات خریده بودم و گذاشته بودم گوشه کمدم رو هم برداشتم باز کردم و منتظرم تا یه تصمیمی براشون بگیرم. 

تینا جان امیدوارم سالم و خوشحال و زنده باشی.

خداحافظ

نمی‌دونستم انگلیسی‌ها هم به رنگ خاکی میگن خاکی! ریشه‌اش هم از هندی گرفته شده و ریشه اون هم از فارسی.

اینم لینک ویکی‌پدیاش

سیم‌کشی فلسفی مغزم به هم ریخته... سیم‌ها همه گوریدن به همدیگه... یه چیز قر و قاطی‌ای!

این رو یه یادگار اینجا می‌نویسم تا من باشم که وقتی یه کتاب ای‌بوکش وجود داره و کاغذیش با تیراژ پایینه، پا نشم برم هلک و هلک تا کتابفروشی!

بنده دیروز یک عدد پادکست گوش دادم که درباره یک کتاب بود. کتابه هم درباره توسعه شخصی. بعد کتابه تازه ترجمه شده، چاپ اول، از دو انتشاراتی، هر کدوم با تیراژ هزارتا :| بعد من دیدم ایبوکش رو یکی از این اپلیکیشن‌های کتابخوان داره. عین احمقا و جوگیرا گفتم نههههه من کاغذیشو می‌خوام که توش یه عالمه علامت بذارم و صد بار بخونمش و ایناااا. 

حالا امروز بعد از کارم رفتم کتابفروشی. کتابفروشی مذکور هم که باید می‌داشتش، نداشتش. بعد هم دست خالی اومدم خونه. سه ساعت تمام هم در حال رانندگی بودم با پنج دقیقه استراحت اون وسط که پیاده شدم رفتم کتابفروشی و دیدم ندارن و برگشتم :| کتابفروشیه هم جای دوری نبود. عملا یه چیزی وسطای خونه و کارم.

خدایا چرا این جماعت اینقدر ساعتا رو عقب جلو می‌کنن؟ تا پاییز شروع میشه  پرتت میکنن توی هوای تاریک و ترافیک تموم نشدنیش. سه مهر نشده افسردگی فصلی گرفتم :/