دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۴۹ ق.ظ

دارم می‌میرم از استرس...

خدایا میشه بیای یه دقه باهات حرف بزنم آروم بشم؟ آخه من اینجور وقتای استرسی فقط با حرف زدن با تو آروم میشدم.

خدا جونم من مُردم تا تصمیم بگیرم. دارم یه ریسک گنده می‌کنم... خودت که در جریانی... دارم پا روی همه آرمان‌ها و اینام می‌ذارم‌. دارم از اون منِ کمالگرا بیش از حد فاصله می‌گیرم... خیلی خیلی فاصله... حالا چرا؟ هزار تا دلیل منطقی و غیر منطقی داره... هزار ترس غیرمنطقی پشتشه و هزار تا دلیل منطقی واسه راحت گرفتن!

یه چیزی بپرسم؟ می‌تونم بت توکل کنم؟ یعنی مثلا اینطوری که من الان یه دری به روم باز شده بعد به جای بستنش برم توش ولی به تو توکل کنم که اون تو چه اتفاقی میوفته... می‌تونم بهت قول بدم تلاش‌های خوب خوب بکنم. بی فکر هم وارد نمیشم که بعداً دبه کنم! تا جایی که این مغزم میکشید سعی کردم فکرامو کنم...

خدا جونم توکل کنم بهت؟ میشه اگه پشیمون شدم هم پیشم بمونی؟ میشه اگه زندگی سخت شد هم؟ یا مثلا اگه خوشحال طور گذشت همه چیز؟

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی