دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

عصر یه خواب دیدم که توش داشتم می‌خندیدم! فکر می‌کنم اولین باری بود در عمرم که داشتم توی یه خواب می‌خندیدم. اگه هم اولین نباشه دومینه :)

از خنده بیدار شدم! فکر کن از خنده!! بعد یادمه اینقدر حسم خوب بود که تو اون حالت خواب و بیدار داشتم سعی می‌کردم صدامو رکورد کنم تا خوابم یادم بمونه و اینکه چرا می‌خندیدم.

الان یهو یادم افتاد این موضوعو. رفتم دیدم هیچی رکورد نشده :( 

و خب یادم هم نمیاد! فقط یادمه خواب ساده‌ای بود! حواشی نداشت. خواب شروع شد، خندیدم و بعد بیدار شدم! کاش یادم بیاد ماجراشو :(

البته این موضوع این روزهای قرنطینه خیلی شایع بود که همه می‌گفتن خیلی بیشتر از قبل خواب می‌بینن و اون هم خواب‌های عجیب و غریب!

یه پادکست باحال پیدا کردم اسمش اینه:

"But Why: a podcast for curious kids"

پادکست انگلیسیه و برای بچه‌ها. اینجوریه که بچه‌ها سوالاشون رو می‌پرسن و اینا میرن پیش متخصصا و سوال بچه‌ها رو می‌پرسن و اونا هم خیلی حرفه‌ای جواب میدن.

من الان که دارم این پستو می‌نویسم کلا پنج اپیزود گوش دادم و بی‌نهایت خوشم اومد.

اومدم بنویسم با اینکه برای بچه‌هاس و معمولا بچه‌های زیر ۱۰-۱۱ سوال می‌کنن، ولی چنان جواب‌هایی داده میشه که اگه من بچه بودم و این اطلاعات رو بدست می آوردم قطعا زندگی بهتری می‌داشتم. همینطور که الان دارم کلی درس زندگی می‌گیرم از پادکست!!!

سوال‌هایی هم که علمی نیستن جالب‌ترن به نظرم. مثلا امروز سوال اصلی این بود که چرا بعضی کلمه‌ها بد هستن؟ و کلی سوال در این باره... و حقیقتا جوابشون خیلی جالب بود. و نگاهی که داشتن. کاملا این رو موضوع عادی می‌دونستن که آدما از کلمات بد و فحش استفاده کنن همینطور بچه ها. تازه اینکه یه بچه از یه بد ورد استفاده می‌کنه نشونه کنجکاویشه.

یا حتی معمولا بچه هایی که از بد ورد ها توی حرفاشون استفاده می‌کنن از نظر زبانی قویترن و دانش زبانی بیشتری دارن و باهوش‌ترن.

یا اینکه وقتی به بچه بگی این کلمه مال چه مکان ‌ها و فضاهایی نیست کاملا متوجه میشه و استفاده نمیکنه.

بعد جالبتر اینکه معمولا آدما از بد ورد ها به عنوان یه ابزار قوی استفاده می‌کنن واسه بیان احساساتشون. یا واسه اینکه نشون بدن چقدر بامزه‌ان.

و اینکه اگه یه آدم برای اینکه نشون بده بامزه‌س از بد ورد زیاد استفاده می‌کنه در نقطه مقابل این امکان هست که بیشتر از بقیه خارج از کنترل بشه.

بعد مهم هم این بود که با استفاده از بد وردها احساس نا‌امنی نکنی و به بقیه احساس بدی در مورد خودشون ندی. تو این حالت مجازی از بد ورد‌ها استفاده کنی.

حتی یکی پرسیده بود چرا middle finger بده؟ دانشمنده هم بعد از اینکه توضیح داد تو همه فرهنگا بد نیست و به فرهنگ ربط داره، خیلی عادی معنی middle finger رو گفت و توضیح داد چرا بده.

حالا همه اینا رو مقایسه کن با فرهنگ خودمون :| البته اینو می‌دونم و توی پادکست هم بارها گفت که طرز نگاه به بد ورد‌ها خانواده با خانواده فرق داره. ولی همین خانواده ما طوری جلو برد مارو که من دیگه تو سن بیست و اندی هردفعه یه کلمه میدیدم یا میشنیدم که بد بود و مثبت ۱۸ باید سرچ میکردم بفهمم یعنی چی! 

خیلی خوشحالم که پارسال نمایشگاه کتاب رفتم و امسال برگزار نشدنش به هیچ جام نیست. رفتم آرشیو اردیبهشت پارسالو مرور کردم. چرا هیچی ننوشتم؟ اردیبهشت و نیمه اول خرداد روزای خیلی خوبی بودن. تجربه‌ای تکرار نشدنی در حالی که می‌دونستم تکرار نشدنیه. و خب فکر می‌کنم همه می‌دونیم که وقتی داره بهت خوش می‌گذره و می‌دونی که این موقعیت تکرار نخواهد شد بیشتر ازش لذت می‌بری چون می‌دونی فقط همین یه باره.

یک. بریم آماده بشیم برای یه کمردرد درست و حسابی

دو. برادرم یه کلیپ خنده‌دار پیدا کرده بود و برای منم فرستاده بود و غش غش می‌خندید با دیدنش و خب واضح و روشن بود که برای من بیشتر چندش و آزاردهنده بود تا بامزه. داشتم مثل همیشه می‌گفتم آخه اینا چیه می‌خندی باشون؟ میگه تو چطور که با هیچی نمی‌خندی؟ و خب راست می‌گفت. من خنده عمیق خیلی کم دارم. خیلی از ته دل چند سال یه بار شاید. خنده معمولی هم کم.

سه. خیلی وقت بود از این پستای شماره دار ننوشته بودم.

چهار. دارم چاق میشم.

یه ویدیو دیدم که می‌گفت اگه احساس تنهایی می‌کنید اشکال نداره. شما تنها نیستید. الان همه‌مون توی شرایط قرنطینه تنهاییم و این حرفا...


نمی‌خوام مقایسه کنم ولی فکر می‌کنم دارن تعریف تنهایی رو عوض می‌کنن! تو درسته توی چهار دیواری خونه خودت گیر افتادی و نمی‌تونی بیرون بری ولی یه سری آدم اون بیرون هستن که تو باهاشون در ارتباطی. حالا با چت، تلفن یا ویدیو کال! دوست، خانواده یا حتی لانگ دیستنس پارتنر. 

این تنهایی نیست! تو فیزیکالی تنهایی ولی در کل نه. تنهایی یعنی نداشتن حتی این ارتباط‌ها! حتی ممکنه قرنطینه هم وجود نداشته باشه و توی مکان‌هایی بری که هزاران نفر هستن. تا وقتی یه نفر نیست که مکالمه‌ای فراتر از سلام خدافظ باهاش داشته باشی تنهایی. بازم چه خانواده چه دوست یا هرچی...

چقدر چسبید. چقــــــدر چسبید...

 

 

 

 

«تو تاریکی» از «او و دوستانش»

دریافت

امروز خواب موندم. بابام اومده میگه «دیرت نمیشه؟» میگم «آره» میگه «زنگ بزن به اون ـِس همکارت خبر بده خواب موندی.» میگم «نمیرم دنبالش.»


ـِس همکارت؟؟؟ احتمالا می‌خواسته بگه پسره همکارت. بشون گفتم صبحا میرم دنبال همکارم، و نگفتم همکارم اسمش چیه یا حتی جنسیتش. ولی بابام واسه خودش فرض کرده پسره و شاید هزارتا چیز دیگه که بعدا معلوم میشه :|

هر روز بدتر از دیروز

سیاه‌تر

بسته‌تر

ذره‌ای حس و حال کار کردن ندارم. ذرّه‌ای...

خوابم هم میاد شدید...

دارم خل میشم...

احساس تنهایی هم می‌کنم... چون کسی نیست باهاش درباره دغدغه‌های شخصیم صحبت کنم...

یه تصویر ماتی هم می‌بینم از احساس ناامیدی که اون دور دورا وایساده و بهم لبخند می‌زنه...

دیگه چی؟

همین مرا بس که حس می‌کنم مامانم وقتی در مورد کوچکترین چیزا مثل خواب و بیداری و خورد و خوراک میگم، منو می‌فهمه. بس.