دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

یه مستند دیدم به اسم my silicon love.

وحشتناک بود. درباره یا مرد انگلیسی پنجاه و خورده‌ای ساله و تنها بود که ۱۲ تا عروسک زن داشت! هیچوقت ازدواج نکرده بود. مادرش سالها پیش فوت کرده بود و هنوز بعضی وسایل خونه رو به همون شکل نگه داشته بود! حتی سطل آشغال مادرش با محتویات!! و گفت که مهمترین زن زندگیش مادرش بوده. هیچ دوستی نداره و نداشته. ادم آنتی سوشالی به نظر نمی‌رسید مثلا می‌گفت دوست داره با آدما گفت و گو کنه ولی وقتی بحث چیزی غیر از خودشه براش جالب نیست. یا حتی دیت می‌رفت ولی خب وقتی میگی ۱۲ تا عروسک زن تو خونه داری چی میشه؟ 

خیلی هم نایس و مودب بود یعنی شما ذره‌ای قیافه عجیب و غریب نمی‌دیدی تو چهره این آدم.

واقعا وحشت کردم.

یه جا یه نظر گذاشته بودم، دیدم خوبه اینجا پستش کنم. نظرم درباره بچه‌هایی که سقط میشن و فرصت زندگی کردن رو پیدا نمی‌کنن بود.


« ولی من به زندگی توی دنیا به چشم یه مرحله نگاه میکنم. تو توی زندگی دنیایی کلی چیزای خوب میتونی بدست بیاری و توی مراحل بعد از داشتن چنین تجربه‌هایی حال کنی و برعکس گند بزنی به زندگیت و توی مراحل بعد حسرت بخوری. مثل جوانی که خیلیا خوشحالن که مثلا کارایی که دوست داشتن رو انجام دادن و خوش گذروندن و لذت بردن در کنار سختی‌هاش و خیلیا هم حسرت کارایی که نکردن رو میخورن. یه مرحله بود، گذشت و تموم شد. اگه استفاده کردی حالشو میکنی اگه هم استفاده نکنی حسرت میخوری در عین سختی هایی که ممکنه برات پیش بیاد. این بچه ها این فرصت رو از دست دادن و این حق زندگی کردن و گذروندن تمام و کمال این مرحله رو یه نفر دیگه ازشون گرفته. حالا چی میشه و خدا چیکار میکنه و این حق ایا برآورده میشه یا نه رو نمیدونم :) »

ازت خواهش میکنم غرق نشو توی دلتنگی و خاطره و حسرت...

غرق نشو عزیزم...

توییتر تا الان شبکه اجتماعی محبوب و ایده‌آل من شده. جایی که می‌تونی خودت باشی و قضاوت نشی. کسی هم به همین خاطر نقش بازی نمی‌کنه. برداشت فعلی من تا الآن اینطور بوده.
مثلا همین فضای وبلاگ هیچ وقت اینطور نبود. من توی وبلاگم تا زمانی می‌تونم خودم باشم که هویتم پنهان باشه. و ابن به خاطر فضاشه. اکثرا با هویت پنهان وبلاگ‌نویسی می‌کنن و این یک پیام داره ‌‌و پیامش اینه که به این مدیوم اعتماد ندارن پس آدم‌های دیگه هم خواسته ناخواسته این بی‌‌اعتمادی رو خواهند داشت.
ولی توی توییتر چون آدم‌هایی رو دنبال می‌کنی که می‌شناسیشون و خودافشایی‌ای رو ازشون می‌بینی که در هیچ فضای دیگه‌ای ندیده بودی، باعث میشه تو هم راحتتر باشی.
مثال دیگه اینستاگرامه که کاملا به نظرم فضاییه برای شوآف و بیزینس و خودافشایی توش کمه.
چی شد که اومدم این‌ها رو اینجا بنویسم. چون متوجه یه موضوع جالب شدم. من نمی‌دونستم دو تا از آشنایان روزهای دورم تراپی میرن. و خب حس خوبی پیدا کردم وقتی این رو فهمیدم (توی توییتر). و جالبه که وقتی فهمیدم یکی از آشنایان روز‌های دورِ دیگه توی اینستا از تراپی رفتن‌هاش می‌گفت اصلا حس خوبی نداشتم چون حس می‌کردم شوآفه.

من چرا اینقد تو وبلاگ قبلیم عجیب غریب رفتار می‌کردم؟؟

مثلا همین که هر چند وقت یه بار گم و گور می‌شدم!

چند روز دیگر تولدت است. داشتم سر و سامانی به فایل‌های بک‌آپ در لپ‌تاپم می‌دادم که یادم افتادم در تلگرام حجم عظیمی voice به هم رد و بدل کرده بودیم. 

رفتم نشستم به گوش دادن،  تمام نشد. سهم دیشبم گریه تو و خنده‌هایت بود. یکجا هم گفته بودی خیلی نامردم که بعد از شش ماه دلم برایت تنگ نشده و من گفته بودم تنگ شده بود ولی بروز ندادم. 

می‌دانی من هنوز راه زیادی دارم تا بفهمم شکل دقیق دلتنگی چگونه است. اگر این دلتنگی نیست پس چیست؟

خیلیا حسرت می‌خورن که چرا امسال چهارشنبه‌سوری و عید درست و حسابی نداشتن و مهمونی نرفتن و با دوستان یا خانواده خوش نگذروندن.

من اما خلأ ای حس نکردم. خیلی عادی بود چهارشنبه‌سوری و عید هم همینطور خواهد بود. حتی بهتر از قبله چون استرس هم نداریم و کمتر به جون هم میوفتیم!

اینم از مزایای این سبک زندگی که خودشو توی دوران قرنطینه نشون داد.

و فکر می‌کنم این اولین بار در زندگیم بود که آدما براشون مهم بود بدونن من چم شده! یا یه همچین چیزی!


نمی‌دونم چرا جدیدا با آهنگ آپلود کردن مشکل پیدا کردم


Andrea Bauer - Song for Eli

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۳۳

یکی از رفتارهای رو مخیش و در واقع رومخی خیلی از آدما اینه که بدون اینکه ازشون بخوای یا پرسیده باشی برات برنامه‌ریزی می‌کنن و برات تصمیم می‌گیرن که چیکار کنی! اونایی که فکر می‌کنن خیلی روشن‌فکرن، تهش میگن باز تصمیم با خودته من صرفا نظرمو گفتم یا پیشنهاد دادم در صورتی که تو حتی از اون نه پرسیده بودی و نه خواسته بودی که بگه چیکار کنی!

مثل این تعطیلات که برام برنامه خرید و ورزش و خونه‌تکونی می‌چینن!

مثل میم. (و من خیلی بیشتر حرصم می‌گیره از این)

انگار که خودم عقل ندارم.

و برای من لذت بخش‌تره که مثلاً هیچ کار خاصی نکنم و خودم تصمیم گرفته باشم هیچ کار خاصی نکنم تا اینکه فلان...

والا

به تو چه اصلا!!


پ ن : بعد که نظرشونو اعمال نمی‌کنی یا مخالفت می‌کنی هم باید جواب پس بدی :/