دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

یه کم درباره خودم و وبلاگ بگم!

فکر می‌کنم تو این وبلاگ تنها جایی که مستقیما از خودم گفتم توی «درباره من» باشه.

اولا ممکنه یه سری پست ببینید که رمز دارن. من این رو حق همه می‌دونم که رمز رو از من بپرسن. دلیل رمز گذاشتن، هر دفعه ممکنه یه چیزی باشه. ولی در کل واسه مخفی کردن نیست وگرنه تو وبلاگ نمی‌ذاشتم! داشتم می‌گفتم همه این حق رو دارن رمز بپرسن. اگر زمانی باشه که نخوام رمز بدم به اون طرف میگم و شاید دلیلش رو هم بگم. پس تیک ایت ایزی.

یه موضوع دیگه هم که نگفتم و خواستم بگم درباره کامنت‌هاست. به نظر من هیچ آدمی توی هیچ مدیومی وظیفه نداره به همه کامنت‌ها جواب بده. من هم نه توقع دارم به همه کامنت‌هام جواب داده بشه و نه این توقع رو از خودم دارم که بخوام به همه کامنت‌ها جواب بدم. و به نظرم این کار بر خلاف نظر بعضیا اصلا بی‌احترامی نیست. کلا نمی‌فهمم چه اصراریه که به یه سری موضوعات، چیزای بی ربط بچسبونی! یا قاعده‌های مسخره واسه اینجور فضاها تولید کنی. مثل تعارف! مثل این که توقع داشته باشی همه کامنت‌های اینستا رو لایک و ریپلای کنی یا چه می‌دونم ری‌اکشن به استوری رو لایک کنی!! چه معنی میده آخه! مهم اینه که نظر رو بخونی. و به اون نظر گوش بدی. مثل اینه که داری با دوستت صحبت می‌کنی بعد اونم نظرشو میگه و تو هم گوش میدی. حالا ممکنه درباره نظرش نظر خاصی نداشته باشی تا اضافه کنی، در عین حال که ممکنه نظری داشته باشی و بگی.

یکی از مکان های امن گریه کردن من ماشینه و در حین رانندگی. امروز ناراحت بودم. گریه کردم ولی بدبختی اونجا بود که دستمال تمیز نداشتم اشکامو پاک کنم. دستامون رو هم نمی‌تونیم به صورت چه برسه به چشممون بزنیم مبادا کرونا بگیریم. و خب خیلی مسخره بود که گریه هم اسباب دردسر شده بود.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۴۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۹ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۳۸

فیلم قضیه شکل اول و شکل دوم کیارستمی رو دیدم. خیلی جالب بود.

شاید دیدنش توی این روزهای ایران و همزمان با کتاب ۱۹۸۴ که دارم می‌خونم جالبترش کرده!

آهان یادم اومد چی می‌خواستم بگم که باعث شد سه پست بذارم امشب :/

خیلی هم جالب نیست! :|||

موضوع از این قراره که خیلی زیاد می‌بینم توی توییتر خیلیا مخصوصا کاربرای فارسی زبان اکانت‌هایی دارن به اسم شخصیت محبوبشون توی یه فیلم یا کتاب یا هرچی. و یادم افتاد که منم یه زمانی یه بازی آنلاین رو خیلی بازی می‌کردم و اسم اکانتم اونجا شخصیت محبوب اون روزهام بود. بعد سرچ کردم دیدم اکانت فارسی زبانی به اون اسم نیست و این هوس افتاد به سرم که چنین اکانتی بسازم. صرفا در حد یه هوس... :دی

اومدم یه چیزی بگم کلا درگیر نوشتن پست قبل شدم یادم رفت چی می‌خواستم بنویسم!!

حالا تا اون یادم نیومده اینو بگم(!) که کینگ رام (یه خواننده ایرانیه) شروع کرده داره یه پادکست می‌سازه به اسم «مستی و راستی»

درباره روزه سوشال مدیا هم بگم که تا دیروز موفق عمل کردم و سمتش نرفتم جز یکی دو مورد سر زدن زیر پنج دقیقه به توییتر و اینستاگرام مبادا که نوتیفیکیشنی یا مسجی از دست بدم که دیدم هیچ مسج و نوتیفی در کار نیست.

این آدمایی که مهاجرت کردن. مخصوصا اونایی که تازه مهاجرت کردن و هنوز culture shock بیخ گلوشونه. اینا وقتی دم از دلتنگی برای خانواده میزنن هیچ جوره نمیفهمم‌شون.

هیچ جوره.

والا.

تو برگرد ایران، یه کم با خونواده‌ای که دلت یه روز براشون تنگ شده بود بچرخ. بعد ببینم هنوزم میای از معایب مهاجرت و دلتنگی بگی؟ :|

مخصوصا دخترا!

خب فعلا روزه موفق پیش رفته.

فقط الان داشتم فکر می‌کردم من سوشال مدیا رو حذف کردم. به جاش دارم از سرگرمی‌های دیگه لذت می‌برم مثل پادکست و کتاب و موزیک و خوردن و ... ولی همچنان درحال اهمال کاری در قبال کارای نیمه واجبم هستم :)


اینم گوش بدید، زیبا نیست؟؟


پ ن: آهنگ فرشته مرگ از کامنت بند هست.