دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

شیر جنگل هم با اینکه همه حیوونا ازش می‌ترسن، بالاخره یه روز پیر میشه و تواناییش تو ترسوندن بقیه حیوونا کمتر میشه.

چیزی که نباید فراموش کرد اینه که شیر، شیره. پیر شده. ولی عوض نشده. کرگدن یا ماهی نشده. میمون یا زرافه نشده. خرس یا کوالا یا پاندا نشده. فقط پیر شده. ممکنه کمتر از قبل ترسناک به نظر بیاد ولی همچنان شیره. ذاتا شیره. همون شیر غیر قابل اعتماد قبل.

انگار کن توی یه ظرف دبه مانند شیشه‌ای هستی با حجمی پنج برابر حجم خودت که توش پر از مایعی لزج و کمی غلیظ و سفید و تاره! سایه‌های تاری از بیرون می‌بینی. صداهای مبهمشونو می‌شنوی یا بعضی وقتا میان به دیواره‌ی شیشه‌ات ضربه می‌زنن. و تو فقط می‌تونی با هر اکشن اونا فقط تلاش سختی برای دست و پا زدن بکنی! 

این مایع لزج و دست و پاگیر سعی می‌کنه ناامیدت کنه. صداهای ناامیدکننده هم می‌شنوی و واضح‌ترن. ولی تو یه امیدی ته ته چشمات داری که دنیا فقط و فقط این شیشه نیست!

همین.

خرد نتیجه دانش به همراه زخم تجربه کردن آن است.



قشنگ بود، دزدیدمش.

آهو نمی‌شوی به این جست و خیز گوسفند!

یه نتیجه‌ای که این روزا دارم بهش می‌رسم (در حالی که از صد جای مختلف می‌شنومش، ولی شنیدن کی بود مانند دیدن و اینکه آدم خودش به این نتیجه برسه بهتره) اینه که یه چیزایی هستن که تو هیچوقت نمی‌تونی از دور بهشون نگاه کنی و اینا. باید تجربه‌شون کنی. تجربه‌اش کنی، عکس‌العمل خودت (و احیانا بقیه) رو ببینی و بعد حالا بگی که من این تجربه رو دارم. نه اینکه اون کار رو انجام ندی و فقط به حدس و گمان درباره خودت اکتفا کنی. تجربه کردن خود زندگیه. هر چند سخت، هر چند زمان‌بر و هر چند خسته‌کننده. یه چیزایی ارزش زمان گذاشتن برای تجربه کردن رو دارن. حتی اگه باعث بشن با کله بخوری زمین. تو با کله خوردی زمین ولی حالا یه آدم قوی‌تر شدی. اگه هم نخوردی زمین که دیگه خودت می‌دونی تا تهشو...

بعضی وقتا (فقط بعضی وقتا که خیلی سرحال و کیفورم!!) با خودم فکر می‌کنم که کار هم برای من، مخصوصا این کار، یکی از اون تجربه‌هاس که باید تجربه‌اش می‌کردم. بی برو و برگرد. نمی‌شد بدون تجربه کردنش سر کرد! هرچند سخته. هرچند ایده‌آل نیست. هرچند که هزار بار در روز بعضی همکارام بم میگن یا خودم به این نتیجه می‌رسم که من نباید الآن و این مدت گذشته رو کار می‌کردم و باید دنبال راه‌های دیگه تو زندگیم می‌رفتم. ولی با این حال میگم این تجربه کردن می‌ارزید به تجربه نکردنش. چون من برای پول درآوردن، کار یاد گرفتن، پرستیژ یا رزومه‌پر کردن نیومدم که بخوام این تجربه رو با این چیزا بسنجم. با معیارای دیگه‌ای می‌سنجم و میگم می‌ارزید به تجربه نکردنش. و درسته اون معیارا به حد انتظار من نرسیدن و خیلی‌هاشون حتی توی کارم وجود نداشتن ولی همین بالا پایینا بود که یه جور بار تجربه رو برای من داشت!

امروز داشتم یه کتاب می‌خوندم. و سطر به سطر و جمله به جمله‌اش داشت ذهن منو درگیر می‌کرد، همه و همه با مثال‌هایی از تجربه‌هایی که تو این محیط کاری به دست آوردم. تجربه‌هایی که هم توشون تلخی بود، هم یه اپسیلون شیرینی، هم بی‌مزگی به بی‌مزگی آب. ولی موضوع این بود که این تجربه‌ها، این مثال‌ها بودن، وجود داشتن، لمس شده بودن و توهمی و فرضی نبودن.

برای همین هم این پست رو نوشتم.

تابستون تموم شد. پاییز شروع شد. هوا گرمتر شد! چرا؟ چون ساعت جلو کشیده شد. چون اگه هفته پیش ساعت هشت توی خیابون بودی به سمت محل کار، الان هم ساعت هشت توی خیابونی، ولی ساعت نهِ قدیمه. یعنی خورشید بالاتره. یعنی گرمتر کرده هوا رو. فهمیدی؟ :/

اینکه یه نفرو پیدا کنی تا درباره رویاها و آرزوهات باهاش صحبت کنی خیلی سخته‌. نه اینکه صرفا آرزوهاتو بهش بگی! اینکه باهاش راحت باشی و بتونی ناب‌ترین قسمت خودت، یعنی امیدهات رو باهاش درمیون بذاری. و اینکه اون هم با ذوق و اشتیاق گوش بده، بی هیچ حرف اضافه‌ای. نه مثبت نه منفی. فقط با نگاهش به تو این باور رو بده که می‌دونه داری ناب‌ترین قسمت وجودتو باهاش به اشتراک می‌ذاری. مهم نیست اگه نمی‌دونه می‌رسی یا نه، میشه یا نه, یا هر چیز مزخرف دیگه‌ای... ولی می‌دونه این امیدها، آرزوها و رویاها... هرچی که هستن با ارزشن... چون دلیل زنده موندن و زندگی کردن تو هستن. 

آره عزیز! پیدا کردن همچین آدمی از معجزاته.


خلاصه فیلم‌بینی‌های این چند روز:

Elena
Soul Surfer
Rebel in the Rye
Twelve Angry Men

نظرم:

ٍElena رو به تنهایی دوست نداشتم و توصیه نمیکنم. مگه اینکه بقیه کارهای کارگردانش رو دیده باشید. که من از بین سه فیلم دیگه‌ای که ازش دیده بودم، دو تا رو دوست داشتم. و از اون دو، یکی رو خیلی زیاد. Soul Surfer به یک بار دیدن می‌ارزه و انرژی بخشه. Rebel in the Rye رو اگه نبینین هم چیزی رو از دست ندادین. اما آخری... Twelve Angry Men در یک کلام یه شاهکاره. خوشحالم همچین شاهکاری رو دیدم. به شدت عالی و به شدت «خون به جوش آورنده».