دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

دست‌هایی که حرف می‌زنند

دست‌ها

این وبلاگ قراره فضایی باشه برای حرف زدن من. البته نه به وسیله‌ی دهان، بلکه به وسیله‌ی دست‌هایی که تایپ می‌کنند!

بايگاني

...

دوشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۱۲ ق.ظ

اندام استرس تحمل کنِ بدنم از کار افتاده. نمی‌دونم کجای بدنه فقط می‌دونم یه بازه زمانی اینقدر تنهایی استرس کشید که از کار افتاد و شد یه تیکه گوشت بی مصرف. و من الان تحمل هیچیو ندارم. نمی‌دونم چه مرگمه. فقط میدونم یه مرگیم هست. تحمل کوچکترین و مسخره‌ترین استرس رو هم ندارم حتی. هر روز بیشتر و بیشتر به حماقت خودم چه در زندگی گذشته و چه بیشتر در زندگی حال پی میبرم و بیشتر حالم از خودم به هم میخوره. با روزمرگی روزهامو از سر میگذرونم و بدی ماجرا اینه که می‌دونم اینا همه فقط یه مشت روزمرگی هستن. که فقط باهاشون روزها رو سپری میکنم که الکی بگذره زمان و نفهمم چیزی رو. مثل معتادا که پناه میبرن به چیزی تا از یه درد دیگه فرار کنند و حالیا درد هم دنبالشون میدوه... دیگه نفسی نمونده برام. این حقیقت عجیب و تکراری ایه که من یک احمقم. کاملا یک احمق...

نظرات (۱)

  • رقَـیـه ..
  • یه سرگرمی جور کن تا روزمرگیا قابل تحمل بشن
    مثلا کتاب بیشتر بخون تا اعصابت ریز ریز بشه کتابای تاریخی مثلا:)
    هر روز برو پارک صبح زود:دی که بتونی با پیرزنا بیشتر مصاحبت کنی و ازینی که هست بهتر شه؛)
    برا خودت اسباب بازی بخر با بچه ها بازی کن -_-

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی